آرایشگاه !!!
خبر خوب ،امشب طه گلی نی نی عمه لیلا به دنیا اومد ،هنوز ندیدیمش ...
والا راستش رو بخوای من گذاشته بودم موهات بلند بشه که بریم آتلیه ،اما انقدر شما بلا سر دماغت آوردی و خودت رو از ریخت انداختی که پشیمون شدم !
البته زنگ هم زدم هااااااااا ، به آتلیه هیمن ،ولی نزدیکترین وقتشون برای اوائل خرداد بود که من تا اون موقع حوصله م نمیکشه ،مخصوصا اینکه شما هی شیطونی میکنی و سرت خیس عرق میشه و همه بهم غر میزنن !
خلاصه ...
امشب رفتیم آرایشگاه !
از پارک زنگ زدم به بابایی که وقت آرایشگاه بگیره که گفت :زنگ زدم شلوغه !!! منم بهش گفتم :من الان راضی شدمااااا ممکنه فردا دوباره نذارم موهاش کوتاه بشه ...
رفتیم ،شما هم بلایی سرمون آوردی که از ... کردن خودمون پشیمون شدیم ،انقدر گریه کردی و جیغ کشیدی که اقای سلمونی نفهمید چه طوری موهات رو زد بنده خدا !!!
قرار شده بعد از این بابایی هر وقت رفت برای اصلا موهاش شما رو هم ببره !
قبل از رفتن به سلمونی توی پارک ،یه بچه ای میخواست سه چرخه ت رو بگیره که شما کلی عصبانی شدی و گریه هم کردی !
توی آرایشگاه سعی کردن با پیچ گوشتی و اینا مشغولت کنن که اصلا نشد ...
اینم عکسایی که با وایبر واسه خاله هات فرستادم و شوکه شون کردم !
و کارهای امروزت ،از اون روزای شلوغ بود ...
صبح اول صبحی که اومدم دیدم نمک پاش رو خالی کردی روی زمین و هی انگشتت رو میزنی توش و میخوری و سرت رو به طرفین تکون میدی و میگی :بَه بَه ...
نزدیکای ظهر که دیدم صدات درنمیاد و در حال بازی توی قارچ بادیت کشفت کردم !
بعد از خواب بعد از ظهر ...
این ملافه های آبی رو جدیدا با خاله الهام دوختیم برات ،جهت ست کردن با اون پتو جدیده !
قبل از پارک رفتن ...
شیر خوردن دمرو !