کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

هر روز میریم پارک !

1393/2/8 22:54
نویسنده : مامان زهرا
590 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا تقریبا هر روز میریم پارک ...

عصر که میشه من وسایل شما رو برمیدارم و سوار بر کالسکه اول میریم یه سری به علیرضا که سر راهمونه میزنیم و بعد هم از مغازه ای که نزدیک خونه بابااینا باز شده یه دونه از این کلوچه های فومنی تازه میخریم که شما عاشقشی و بعد هم میریم پارک ...

خدا رو شکر پارک بهمون خیلی نزدیکه ،تقریبا ۸-۷ دقیقه راهه ...

گاها توی راه رفت یا برگشت خرید هم میکنیم و کلی با همدیگه خوش میگذرونیم !

شما هم برخلاف پارسال خیلی از پارک خوشت اومده و کلی بازی میکنی ،عاشق سرسره ای و الاکلنگ هم دوست داری اما هنوز هم از تاب بدت میاد و یکبار که سوارت کردم بعد از کلی غرغر گریه کردی ...

این بین من باید همش دنبال شما بدوم و مواظبت باشم ،آخه بچه های بزرگتر خیلی رعایت نمیکنن و بعضا شما کوچولوها رو هل میدن و پرت میکنن یا میکشن ...

هر روز که میریم پارک با روابط اجتماعی عالیت برای خودت دوست پیدا میکنی و دستشون رو میگیری و گاها بهشون خوراکی هم میدی ...

شبها خیلی بهتر میخوابی و اشتهات هم بهتر شده !

قربون اون موهای قشنگت برم من ...

بهت میگم گارد کالسکه ت رو بگیر که کلاهت رو درنیاری !!!

رفته بودیم بعد از پارک خرید که خاله فری شما رو از کالسکه پیاده کرد ،تقریبا به همه مغازه ها سرک کشیدی و دیگه اصلا حاضر نبودی توی کالسکه بشینی ...

خوش تیپ من !

اولین روزی که رفتیم پارک ،بعدا به این نتیجه رسیدم که این لباسا واسه پارک رفتن زیادی روشنن !!!

محو حرکات و رفتار بچه ها شده بودی و هی بهشون میخندیدی و یه وقتاییم از شدت ذوق و خوشحالی پا میکوبیدی و جیغ میکشیدی و دور خودت میچرخیدی !

از این دختر کوچولوی یازده ماهه خیلی خوشت اومده بود و اونم چوب شور خودش  رو بهت داد که با دخالت ما مامانا نخوردیش و بهت یه دونه سالمش رو دادیم !

عاشق فیستم ...

سرسره بازی ...

اولین چیز بدی که توی پارک یاد گرفتی برعکس بالا رفتن از سرسره است !

از پارک هم که میایم و کالسکه رو توی انباری میذاریم نوبت قفل و کلید بازی کردن شما میشه ...

یه روز دیگه ...

یه روز دیگه ...

طبق توصیه خاله الهام مبنی بر پوشوندن شلوار پای شما زمان پارک بردن بنده گشتم و یکی از شلوارهات رو که یه خورده بهت بلند بود رو به پاچه هاش کش انداختم و فعلا اون رو میپوشیم ...

یه روز دیگه ...

هوا سرد شد و منم بادگیرت رو تنت کردم و شما داری سعی میکنی زیپش رو باز کنی و درش بیاری !

دنیای کتلت ،با زندایی زهرا و حسام رفته بودیم ونک زندایی لباس مجلسی بخره !

یه روز دیگه ...

به ثانیه کلاهت رو درمیاری و پرت میکنی !!!

خداوکیلی اینطوری میشینن روی الاکلنگ !؟

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هستی
26 اردیبهشت 93 1:12
وای ک چ آقا کوچولوی شر و شیطونی داریم ان شاالله همیشه ب گردش و تفریح باشد البته وقتم پیدا کنید تند تند آپ کنید لطفا