هر روز میریم پارک !
این روزا تقریبا هر روز میریم پارک ...
عصر که میشه من وسایل شما رو برمیدارم و سوار بر کالسکه اول میریم یه سری به علیرضا که سر راهمونه میزنیم و بعد هم از مغازه ای که نزدیک خونه بابااینا باز شده یه دونه از این کلوچه های فومنی تازه میخریم که شما عاشقشی و بعد هم میریم پارک ...
خدا رو شکر پارک بهمون خیلی نزدیکه ،تقریبا ۸-۷ دقیقه راهه ...
گاها توی راه رفت یا برگشت خرید هم میکنیم و کلی با همدیگه خوش میگذرونیم !
شما هم برخلاف پارسال خیلی از پارک خوشت اومده و کلی بازی میکنی ،عاشق سرسره ای و الاکلنگ هم دوست داری اما هنوز هم از تاب بدت میاد و یکبار که سوارت کردم بعد از کلی غرغر گریه کردی ...
این بین من باید همش دنبال شما بدوم و مواظبت باشم ،آخه بچه های بزرگتر خیلی رعایت نمیکنن و بعضا شما کوچولوها رو هل میدن و پرت میکنن یا میکشن ...
هر روز که میریم پارک با روابط اجتماعی عالیت برای خودت دوست پیدا میکنی و دستشون رو میگیری و گاها بهشون خوراکی هم میدی ...
شبها خیلی بهتر میخوابی و اشتهات هم بهتر شده !
قربون اون موهای قشنگت برم من ...
بهت میگم گارد کالسکه ت رو بگیر که کلاهت رو درنیاری !!!
رفته بودیم بعد از پارک خرید که خاله فری شما رو از کالسکه پیاده کرد ،تقریبا به همه مغازه ها سرک کشیدی و دیگه اصلا حاضر نبودی توی کالسکه بشینی ...
خوش تیپ من !
اولین روزی که رفتیم پارک ،بعدا به این نتیجه رسیدم که این لباسا واسه پارک رفتن زیادی روشنن !!!
محو حرکات و رفتار بچه ها شده بودی و هی بهشون میخندیدی و یه وقتاییم از شدت ذوق و خوشحالی پا میکوبیدی و جیغ میکشیدی و دور خودت میچرخیدی !
از این دختر کوچولوی یازده ماهه خیلی خوشت اومده بود و اونم چوب شور خودش رو بهت داد که با دخالت ما مامانا نخوردیش و بهت یه دونه سالمش رو دادیم !
عاشق فیستم ...
سرسره بازی ...
اولین چیز بدی که توی پارک یاد گرفتی برعکس بالا رفتن از سرسره است !
از پارک هم که میایم و کالسکه رو توی انباری میذاریم نوبت قفل و کلید بازی کردن شما میشه ...
یه روز دیگه ...
یه روز دیگه ...
طبق توصیه خاله الهام مبنی بر پوشوندن شلوار پای شما زمان پارک بردن بنده گشتم و یکی از شلوارهات رو که یه خورده بهت بلند بود رو به پاچه هاش کش انداختم و فعلا اون رو میپوشیم ...
یه روز دیگه ...
هوا سرد شد و منم بادگیرت رو تنت کردم و شما داری سعی میکنی زیپش رو باز کنی و درش بیاری !
دنیای کتلت ،با زندایی زهرا و حسام رفته بودیم ونک زندایی لباس مجلسی بخره !
یه روز دیگه ...
به ثانیه کلاهت رو درمیاری و پرت میکنی !!!
خداوکیلی اینطوری میشینن روی الاکلنگ !؟