کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اندر احوالات ماه اول ...

1391/5/11 13:42
نویسنده : مامان زهرا
321 بازدید
اشتراک گذاری
دیگه مادر شدم !
 
میخوام هر ماه از میزان رشد و کارهایی که میکنی رو برات بنویسم تا بعدا چیزی از قلم نیافته !
 
خوب ...
 
از همون ساعتی که آوردنت توی بخش پیش مامانی و خاله الهام گردن داشتی و زمانی که خاله الهام بغلت میکرد تا بادگلوت رو بگیره سرت رو از روی سینه اش بلند میکردی تا ببینی بغل کی هستی و زمانی که نگاش میکردی دوباره سرت رو سینه اش میگذاشتی ...

 

از همون لحظه به دنیا اومدنت مجرای اشکیت بسته بود و روزی چند بار دست هامون رو میشستیم و کنار چشمای خوشگلت رو ماساژ میدادیم ...

از همون اول سینه مامان رو گرفتی و با ولع شروع کردی به مکیدن ...

از همون روزای اول توی رختخوابت میچرخیدی و پهلو به پهلو میشدی ...

بیشتر اوقات رو خواب بودی و فقط برای شیر بیدار میشدی ...

دیگه مادر شدم !
 
میخوام هر ماه از میزان رشد و کارهایی که میکنی رو برات بنویسم تا بعدا چیزی از قلم نیافته !
 
خوب ...
 
از همون ساعتی که آوردنت توی بخش پیش مامانی و خاله الهام گردن داشتی و زمانی که خاله الهام بغلت میکرد تا بادگلوت رو بگیره سرت رو از روی سینه اش بلند میکردی تا ببینی بغل کی هستی و زمانی که نگاش میکردی دوباره سرت رو سینه اش میگذاشتی ... 

از همون لحظه به دنیا اومدنت مجرای اشکیت بسته بود و روزی چند بار دست هامون رو میشستیم و کنار چشمای خوشگلت رو ماساژ میدادیم ...

از همون اول سینه مامان رو گرفتی و با ولع شروع کردی به مکیدن ...

از همون روزای اول توی رختخوابت میچرخیدی و پهلو به پهلو میشدی ...

بیشتر اوقات رو خواب بودی و فقط برای شیر بیدار میشدی ...

وقتی 2 روزت بود بابایی واست شناسنامه و دفترچه بیمه گرفت ...

وقتی 3 روزت بود خاله الهام حمامت کرد و ناخن هات رو گرفت و شما هم کلی گریه کردی و جیغ کشیدی توی حمام ...

وقتی 3 روزت بود و پزشک متخصص چک آپت کرد گفت احتمالا در رفتگی لگن داری و فعلا باید 3 پوشکی ببندیمت تا 3 ماهگی که با سونوگرافی در رفتگی محرز بشه ...

وقتی چهار روزت بود نافت افتاد و راحت شدی ...

وقتی 5 روزت بود پزشک تشخیص زردی داد و رفتیم بیمارستان مفید آزمایش خون دادیم و زردیت محرز شد ...

وقتی 6 روزت بود دستگاه رو آوردیم خونه و شما کلا 7 ساعت توی دستگاه خوابیدی ,اما شب من و بابایی و مامان جون و عمه مریم هر کاری کردیم دیگه نخوابیدی و من تصمیم گرفتم صبح بستریت کنم توی بیمارستان ...

وقتی 7 روزت بود 3 ساعت دیگه باز هم توی دستگاه خوابیدی و عصر که آزمایش دادیم زردیت شده بود 11 و پزشک گفت دیگه دستگاه نمیخواد ...

وقتی 9 روزت بود برای بار چهارم آزمایش دادیم و زردیت پایین اومده بود ...

وقتی 15 روزت بود ظهر که خوابت نمیبرد بهت پستونک دادم و شما هم خیلی خوشت اومد مکیدی و خوب خوابیدی ...

از 19_18 روزگی دیگه کولیک اومد سراغت و من و تو و بابایی رو حسابی کلافه کرد ...

بابایی هم صدای سشوار رو ضبط کرد (به توصیه پزشکت) و شب ها تا صبح بالای سرت میذاریم و شما باهاش آروم میخوابی ...

وقتی 21 روزت بود ختنه ات کردیم و صبح روز 25ام حلقه ات افتاد ...

وقتی 24 روزت بود انقدر شبونه جیغ زدی و گریه کردی که من و بابایی رفتیم بیمارستان و کولیک شما محرز شد ...

وقتی 28 روزت بود پزشک مهر تایید بر گرسنگیت زد و شیرخشک کمکی sma gold رو معرفی کرد ,اون هم بعد از خوردن شیر مامان و با قطره چکون ...

شیر خوب میخوردی و سیر میشدی ,اما دل درد و دل پیچه امانت رو بریده بود ...

شب ها خوب نمیخوابیدی و هر یک ساعت برای شیر خوردن بیدار میشدی ...

البته شب ها من و تو و بابایی روی تخت ما میخوابیدیم ,چون باید بابایی دستش رو توی کمر شما میگذاشت تا بخوابی ...

امان از گرسنگی و کافی نبودن شیر مامانی که بابتش خیلی عذاب کشیدی و شب و روز گریه میکردی و مامانی و بابایی هم نمیفهمیدن چته !

قد :54

وزن :3,800

دور سر :37

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)