کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

سلام قاصدکم ...

1390/12/6 9:37
نویسنده : مامان زهرا
399 بازدید
اشتراک گذاری

  امیدوارم از اینکه این همه دیر تصمیم گرفتم واست بنویسم تعجب نکنی!

 

عزیز دلم امروز دقیقا 19 هفته کامله که به لطف خدا توی دلم خونه کردی و هر روز به مشاهده رشد تو در درون خودم میشینم!!!

اما دوست دارم به من حق بدی گلم ,با اون دو تا خاطره بدی که از بارداری های قبلیم داشتم یه وقتایی میترسیدم از اینکه حتی بهت فکر کنم یا اینکه بهت وابسته بشم...

و این دقیقا همون اتفاقیه که الان افتاده و زنجیره این وابستگی داره روز به روز محکمتر و محکمتر میشه!

امیدوارم از اینکه این همه دیر تصمیم گرفتم واست بنویسم تعجب نکنی!

عزیز دلم امروز دقیقا 19 هفته کامله که به لطف خدا توی دلم خونه کردی و هر روز به مشاهده رشد تو در درون خودم میشینم!!!

اما دوست دارم به من حق بدی گلم ,با اون دو تا خاطره بدی که از بارداری های قبلیم داشتم یه وقتایی میترسیدم از اینکه حتی بهت فکر کنم یا اینکه بهت وابسته بشم...

و این دقیقا همون اتفاقیه که الان افتاده و زنجیره این وابستگی داره روز به روز محکمتر و محکمتر میشه!

صبح ها که از خواب بلند میشم و شب ها که میخوام بخوام دستم رو روی شکمم میذارم و باهات حرف میزنم و میدونم که متوجه میشی!

راستی بابایی هم خیلی دوستت داره و میفهمم که نسبت علاقه اش رو به خودت خوب حس میکنی ,اصلا از وقتی تو پا توی دلم گذاشتی بابایی هم یه جورایی تغییر کرده (خوب بود ,بهتر شده)!

خیلی دلم میخواد زودتر بیای تا روی ماهت رو ببینم و به تمام ارزوهایی که واست داشتم جامه عمل بپوشونم!

راستش رو بخوای این روزا خیلی درگیرم عزیزم ,نزدیک عیده و کلی کارای ناتموم دارم!

تازه روز 27 اسفند هم عروسی عمه لیلاست که امیدواریم خوشبخت بشه!

پریشب با بابایی رفتیم و واسه خونه لوستر خریدیم (راستی یه لوستر خیلی خوشگل به شکل موتور هم برای اتاق اقا کوچولومون دیدیم) ,دیگه داریم خونه رو واسه اومدنت یواش یواش اماده میکنیم!

اخه  میخوایم اتاقی که اتاق مطالعه من و بابایی بود و توش کلی هم خرت و پرت داریم رو خلوتش کنیم تا بعد از عید هم سرویس خواب تو نازنین رو که قراره باباجونی واست بسازه توش بچینیم و تمام اون وسایلی رو که واسه سیسمونیت با هزار عشق و امید خریدیم توشون بذاریم!!!

چند شب پیش نشستیم و با هم نقشه سرویس خوابت رو کشیدیم!

نمیدونی پارسال که با بابایی رفته بودیم دبی چقدر چیزای خوشگل واست خریدیم ,کلی اسباب بازی ,شیشه شیر و پستونک ,کالسکه و ... و یک عالمه لباسهای ناز (اصلا همیشه من میدونستم که قراره خدا یه پسر شیطون و خوشگل و خوش اخلاق مثل باباییت بهم بده)!

یه وقتایی احساس میکنم نمیتونم تا اومدنت صبر کنم ,اخه خیلی دلم میخواد ببینمت (البته توی سونو دیدمت با اون دست ها و پاهای کوچولو و خوشگلت) قربونت برم الهی!!!

فکر کنم دیگه باید برم بابایی رو بیدار کنم تا صبحونه بخوره و با هم بریم خرید!

دلم میخواد این روزا زود بگذره ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)