کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

قبل از اینکه بیای ...

1391/11/1 15:46
نویسنده : مامان زهرا
325 بازدید
اشتراک گذاری

همین نیم ساعت پیش باهم حمام کردیم و الان هم شیرت رو خوردی و روی پاهای من داری میخوابی ...

خیلی لذت بخشه !

انقدر که بغض گلوم رو گرفته و دارم سعی میکنم گریه نکنم !!!

 

چی شد که تصمیم گرفتم باز هم برات درد دل کنم !؟

 

آهاااااااااااا ...

چشمم به خونه افتاد و خونه رو مقایسه کردم با روزهایی که نی نی نبود !!!

همین نیم ساعت پیش باهم حمام کردیم و الان هم شیرت رو خوردی و روی پاهای من داری میخوابی ...

خیلی لذت بخشه !

انقدر که بغض گلوم رو گرفته و دارم سعی میکنم گریه نکنم !!!

چی شد که تصمیم گرفتم باز هم برات درد دل کنم !؟

آهاااااااااااا ...

چشمم به خونه افتاد و خونه رو مقایسه کردم با روزهایی که نی نی نبود !!!

همه چیز تمیز و مرتب و وسواس گونه سر جاهاشون بودن و این نظم و ترتیب همیشه همه رو شگفت زده میکرد ...

توی هر موقعیتی سعی میکردم خونه و خونه داری و گرم کردن کانون منزل برای روحیه خودم و بابایی در ارجحیت باشه ...

اما الان ...

نمیگم کثیفه ,چون من اصلا طاقت کثیفی و بی نظمی و شلختگی رو ندارم ...

هنوز هم همه کمدها ,کشوها و کابینت ها مرتبن ...

هنوز هم آشپزخونه تقریبا برق میزنه و از ظرف های نشسته خبری نیست ...

 هنوز هم نهار و شام خونه گی به موقع حاضره ...

هنوز هم خونه نظم خاص زهرایی خودش رو داره و درهم و برهم نیست ...

ولی دیگه از اون رفتارهای وسواس گونه خبری نیست !!!

از اون روزی هزار بار دست شستن ها ...

هر شب سرویس بهداشتی رو با مواد شوینده شستن ...

گردگیری و جاروبرقی یک روز درمیون ...

تغییر دکوراسیون های هفته ای یکبار ...

چند مدل آشپزی کردن و دسر و سالاد و ...

این روزااااااااااااا اولویت زندگی من تویی ...

هر روز کتاب خوندن برات ...

بازی برای تقوی هوشت ...

سیر کردنت و شستن شیشه شیرت ...

تعویض نپیت و چک کردن لباس هات و تعویضشون در صورت نیاز ...

تمیز کردن بینی و گوش و گرفتن ناخن ها ...

دادن سرلاک که غذای فعلی تو هست با حوصله و تمرین آب خوردن با لیوان و شستن کاسه و قاشق و لیوان و پیش بندت ...

نشوندنت روی زمین برای بازی و محافظت از اینکه نیافتی ...

خوابوندت و چک کردنت که توی خواب عرق نکنی ....

شستن هزار باره پستونکت در روز ...

حمام کردنت ...

مرتب کردن اتاقت ...

و ...

خلاصه که تمام لحظه های زندگیم شدی تو ...

تو و خنده های پرمهرت که نسیبم میکنی و دنیا رو بهم تقدیم میکنی ...

تو و گرمای دست های کوچولوت زمانی که دستم رو میگیری به این نشانه که پیشم بمون ...

تو و خواب های آسوده ات که من رو به هوس می اندازه کنارت دراز بکشم و بی خیال امورات خونه بشم ...

تو و اصوات نامفهومی که از دهان کوچولوت خارج میشه و سعی میکنی به من بفهمونی چی می خوای ...

تو و ...

تو و ...

تو و احساسی که به من میگه همه دنیای منی ...

تو که هستی هیچی نمیخوام جز اینکه ساعت ها نظاره گر زیستنت کنارم باشم و به خودم ببالم از داشتن فرشته ای به این پاکی و مهربونی ...

کیان مهربونم ,هر روز توی نگاه های معصومانه ات غرق میشم و میلی به نجات ندارم ...

همین بس که تو رو دارم ...

خدایا شکرت !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رالیا
2 بهمن 91 10:50
کیان خاله خدا شمارو برای پدرومادر مهربونت حفظ کنه که اینجوری دنیاشون رو قشنگ و دوست داشتنی کردی خاله جون هرروز خنده های دلنشینت رو نثار روی ماه بابا و مامانت کن عزیزم
هما
3 بهمن 91 13:37
راست ميگه منم شاهد بودم منم منتظرت بودم...خاله جون.... اون روز كه همش به من لبخند ميزدي....فهميدم داري ميفهمي كه منم از ته دلم دوستت دارم .محبتمو با تموم دل كوچولوت حس كردي... حالا خوشحالم مامانت اينقدر سرش گرمه.....
فرناز
3 بهمن 91 20:33
واقعا ااااااااااااااااااااخدا رو 10000 بار شکر