کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین حادثه

1392/1/7 23:38
نویسنده : مامان زهرا
335 بازدید
اشتراک گذاری

امشب خونه خاله بابایی (خاله اعظم) برای شام دعوت بودیم ...

همه بودن و خیلی خوش گذشت !

 

اما ...

علی رغم مواظبت های من و بابایی موقع برگشتن که بغل بابایی بودی سرت محکم به در ماشین خورد و کلی گریه کردی ...

الهی فدات بشم ,من و بابایی دست و پامون رو حسابی گم کرده بودیم و توی تاریکی شب زیر نور چراغ پایه دار پارک دنبال جایی که درد گرفته بود بودیم ...

بعد از اینکه مطمعن شدیم که اتفاق خاصی پیش نیومده برگشتیم خونه و تا نصفه های راه شما همچنان هق هق میکردی ...

بابایی که میگفت چشم خوردی ,اما من فکر میکنم میخواست من رو توجیه کنه که حواسش به تو بوده !!!

خلاصه ...

اومدیم خونه و شما خوابیدی روی پام و دلم نمیاد زمین بذارمت ,روی پیشونیت کمی قرمز شده ...

خیلی ناراحتم ,دلم میخواد هیچ اتفاقی برای تو نیافته ...

دوستت دارم !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سميرامامان آوا
14 فروردین 92 9:08
الهي بگردمعيب نداره زهراجون اين وروجكا از اين به بعد خيلي از اين مسائل دارن،بذار چهاردست وپابره ،آوارولپشوكبودكرده،ازبس باچهاردست وپا خورده اينوراونور،عين بوكسوراشده بچم



آخی ,قربون آوا نازی برم من !
صدی
16 فروردین 92 22:14
زهرا جون نگران نباش گلم خیلی ناراحت شدم خوب میشه انقدر حسا س نشو منم چند بار برام پیش امده یکبار پانیس سرش خورد به سقف ماشین کلی هم گریه کرد حالا گریه اش بند نمیامد باباش هم منو دعوا میکرد


سلام صدی جون

سال نو مبارک خانوم ...

عجبه از این وراااااااااا ؟

خوشحالم کردی ,ببوس پانیسا گلی رو !