گرسنگی ...
امروز داشتم با خاله سمیرا (دختر عموم) تلفنی صحبت میکردم که حرف از شیر نخوردن و اذیت کردن و اذیت شدن شما شد ...
وقتی بهش گفتم :که شما دیگه رسما فقط تو خواب شیر میخوری گفت :بچه جاریش هم همینطور شده و بعد از یک مدت هم دیگه توی خواب هم شیر نخورده و شیر رو ول کرده ...
گفت :تنها راهش گرسنه گذاشتنته ,انقدر گرسنه که توی بیداری هم شیشه رو بگیری ...
البته هفته پیش یکی دو بار این کار رو کردم هاااااااااا خوبم جواب داد و توی بیداری شیر خوردی ,اما دیگه دلم نیومد ...
تصمیم گرفتم دوباره گرسنه ت بذارم ...
ببخشید ,خودم هم خیلی ناراحت و نگرانم اما لازمه که تا دو سالگی شما حتما شیر بخوری ...
الانم روی پای من داری برای خواب بعد از ظهر میخوابی و از گرسنگی غرغر میکنی و من زجر میکشم !
خودم هم غذا نخوردم تا با هم همدرد باشیم و کلی گرسنه ام (غذام رو وقتی میخورم که شما خواب باشی)
خیلی برای من سخته دیدن عذاب کشیدن تو ...
امیدوارم این روزا زود بگذرن !