یک ،دو ،ســــــــــــــه !!!
از ماه پیش وقتی بازی میکردیم برات میشمردم یک ،دو ،ســـــــــــــه !!!
عدد سه رو هم همیشه بلند و کشیده و بازی مانند میگفتم تا تو بدونی که باید تکرارش کنی ...
پریروز داشتیم لباس میپوشیدیم تا برای افطار بریم خونه دایی حمیداینا و من طبق معمول داشتم انگشتهای شما رو سه تا سه تا میشمردم که بعد از چند بار تکرار به عدد سه که رسیدم یهویی پستونکت رو پرت کردی و دقیقا با همون لحن من و همون کشیدگی گفتی : ســـــــــــــه !
قربون پسر باهوشم برم من !
دیروز و امروز هم درگیر یکی دیگه از خواستگارهای خاله فری هستیم !!!
دیروز اومدن و امروز هم میخوان بیان ،آخه خیلی از خاله فری خوششون اومده ...
البته تا قسمت چی باشه !؟
راستی همین نیم ساعت پیش زدی یه دونه از گلدون هایی رو که برام خیلی خاطره انگیز بودن رو شکستی !
این یک جفت گلدون کار دست بودن و من و بابایی اون موقع ها که نامزد بودیم اینا رو خریدیم تا توشون بامبو بگذاریم ،بعد از چند سال هم از داشتن بامبو خسته شدیم و این گل ها رو توشون گذاشتیم ...
خدا بیامرزدش !
قبل از وقوع واقعه ...
بعد از وقوع واقعه ...