کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

این روزهاااااااااااااااااااااااااا

1391/4/2 23:59
نویسنده : مامان زهرا
298 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم ...

 

امیدوارم حالت هم به خوبی این لگدهایی که نثار مامانی میکنی باشه عزیزم !

راستش حال مامانی اصلا خوب نیست عزیزم ,از یه طرف معده درد و از یه طرف هم دردهای دیگه امانم رو بریده نازنینم اما همه رو تحمل میکنم فقط به خاطر تو ...

 

سلام عسلم ...

 

امیدوارم حالت هم به خوبی این لگدهایی که نثار مامانی میکنی باشه عزیزم !

راستش حال مامانی اصلا خوب نیست عزیزم ,از یه طرف معده درد و از یه طرف هم دردهای دیگه امانم رو بریده نازنینم اما همه رو تحمل میکنم فقط به خاطر تو ...

به تاریخی که دکتر برای زایمان داده 16 روز دیگه باقی مونده و امشب داشتم به بابایی میگفتم که دیگه طاقتم داره برای دیدنت طاق میشه و تحملم روز به روز کمتر میشه !!!

 

دیروز حالم خیلی بد شد ,بابایی هم کنارم نبود و رفته بود قم و من تنهای تنها درد رو برای ساعتها تحمل کردم!

امروز هم از صبح طبق معمول همیشه درد داشتم ,شب عمو سید و خاله مریم اومدن و با هم شام رفتیم بیرون که مثلا من یه آب و هوایی عوض کنم اما ...

وارد رستوران که شدیم چنان دردی من رو گرفت که شام که دور از جون تو کوفتم شد به اون بنده خداها هم زهرمار شد و برگشتیم خونه ...

راستی عمو سید و خاله مریم یه کامیون بزرگ برای سر سیسمونیت آوردن که خیلی خوشگله و عکسش رو برای میذارم !

اومدیم خونه بابایی کلی با تو صحبت کرد و ازت خواست این چند روز باقی مونده رو هم حواست به من باشه و کلی شکمم رو چرب کرد ,اخه احساس میکنم یه وقتایی پوست شکمم داره پاره میشه از شدت کشش و درد ...

 

دلم میخواد این چند روز هم به چشم برهمزدنی بگذره و ببینمت !

 

یه وقتایی فکر میکنم شبیه کی هستی ؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)