کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

مادری ...

1392/7/7 23:01
نویسنده : مامان زهرا
420 بازدید
اشتراک گذاری

یادش به خیر ...

 

همه میگفتن :این زهرا بچه دار شه ،ببینیم چه جوری بچه بزرگ میکنه با این همه ادا اطوار !؟

دایی حمید همیشه میگفت :ای خدا ،من باشم و بچه داری تو رو ببینم !!!

انقدر که غر و لند میکردم که بچه هاتونو اینطوری کنین ،اونطوری کنین ...

 

یه وقتایی دیگه خاله الهام و زندایی زهرا جوابمم نمیدادن ،فقط بهم یه لبخند میزدن که یعنی شب دراز است و قلندر بیدار !!!

 

یادش به خیر ...

همه میگفتن :این زهرا بچه دار شه ،ببینیم چه جوری بچه بزرگ میکنه با این همه ادا اطوار !؟

دایی حمید همیشه میگفت :ای خدا ،من باشم و بچه داری تو رو ببینم !!!

انقدر که غر و لند میکردم که بچه هاتونو اینطوری کنین ،اونطوری کنین ...

یه وقتایی دیگه خاله الهام و زندایی زهرا جوابمم نمیدادن ،فقط بهم یه لبخند میزدن که یعنی شب دراز است و قلندر بیدار !!!

همیشه خاله الهام میگفت :تمام این تزها در ظاهر خیلی شیک و قشنگن ،اما بچه داری این چیزا رو برنمیداره ،وقتی بچه داری کل اسلوب زندگیت تغییر میکنه و بیشتر مطابق میل و سلیقه بچه ت زندگی میکنی ...

یه بار به خاله الهام گفتم :ایش ،چقدر سر زانوهات سیاه شده !؟

گفت :ای بابا ،هر وقت مجبور شدی روزی صد بار زانو بزنی و گند کاریای دو تا پسربچه شیطون رو جمع و جور کنی بهت میگم !!!

یه پوزخند اساسی بهش زدم ،یعنی برو بابا ...

به زندایی زهرا میگفتم :وا ،چرا مهمونی نمیای !؟

میگفت :ماشاالله حسام خیلی شیطونه ،مهمونی مردم رو میریزه بهم ،دوست ندارم ،خجالت میکشم ...

جواب میدادم که :الکی گنده ش میکنی هاااااااا ،خوب کنترلش کن !

به مریم جون میگفتم :بیا بریم بیرون دیگه ،بچه ها رو هم میبریم !!!

میگفت :مگه دیوونه ام با دو تا پسربچه راه بیوفتم توی خیابون ،معین یهو میپره وسط خیابون  !!!

 

خلاصه که مدام کلی نظرات جور و واجور میدادم ،در مورد غذا خوردن ،خوابیدن و تربیت و اوه ... کلی تزهای دیگه ...

همیشه فکر میکردم من اینجوری نمیشم ،من بچه م رو کاملا مطابق اسلوب تربیت میکنم !

ولی حالا میبینم که بچه داری و مادری اون چیزی نیست که من فکر میکردم گلم !

حالا کم کم داره سر زانوهای منم سیاه میشه و یه وقتایی ترجیح میدم جایی مهمونی نرم تا شما راحت باشی و جدیدا هم میترسم مدت زیادی بیرون از خونه بمونم چون شما واقعا غیر قابل کنترلی و یه وقتایی اصلا نمیذاری دستت رو بگیریم ...

مادری حس قشنگیه ،زیبا ،پر از شوق ،پر از شور و سرزندگی و حیات ...

و صد البته پر مسئولیت ...

دیگه دارم حس میکنم مادرم توی زندگیشه چه مسئولیت خطیری داشته برای بزرگ کردن ماها !

دارم کم کم میفهمم یه وقتایی برخلاف میل من پسرم اصلا دوست نداره لباس هاش عوض بشن ،دلش نمیخواد اصلا یه وقتایی ویتامینش رو بخوره ،اصلا دوست داره تمام وسایل خونه رو بهم بریزه تا یه چیز جدید کشف کنه ،شاید اسباب بازی های رنگ و وارنگ طبق سلیقه مامانش اصلا جذبش نکنه ،اصلا میخواد مثل خودش زندگی کنه ،نه مثل من ...

خوشم میاد دقیقا مثل خودمی ،طبق میل و خواسته های خودت ...

به این همه اعتماد به نفست مباهات میکنم گلم !

این روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای مادر بودن رو دارم درک میکنم ...

یه روزایی تمام فکر و خیالم سیری و گرسنگی و خواب شما بود و الان مدام در پی یافتن راه های جدیدی برای بازی های جدید برای افزایش هوش و خلاقیتت با تو هستم ...

تمام دغدغه من شده اینکه چه طوری با تو رفتار کنم ،حرف بزنم که خوب بمونی ،با اعتماد به نفس و مطمعن ...

این روزا دلم بیشتر از همیشه برای مادرم تنگ میشه !

برای مادرم که همیشه با نگاهش تمام انرژی های مثبت دنیا رو انتقال میداد !

مادرم ،همیشه در قلب منی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مونا
9 مهر 92 13:21
زهرا منم از اونایی بودم که همیشه خیلی نظریه میدادم و حتی پیش خودم میگفتم من نمیذارم بچه ام اینجوری بشه ..........
ولی تو عمل همه اون تصوری که از یه بچه داشتم عوض شد.
بچه بزرگ کردن هر لحظه اش سخته .رودر بایستی رو باید گذاشت کنار ،شیرینی هاش جای خودش ولی سختی هاش بیشتره.مخصوصا دست تنها بزرگ کردنش.



عملا تمام كانسپت هاي ذهني ادم ميره زير سوال !؟
دركت ميكنم !
مریم مامان سام
9 مهر 92 16:46
واقعن موافقم مادری مسولیت خیلی بزرگیهههههههههه البته به قول یکی میگفت بچه اولیش سخته دومی تا دوازدهمی دیگه کاری نداره

راستی ویتامین الان چی بهش میدی؟



والا ما كه از همين حالا رفتيم تو روياي تيم فوتبال !

مولتي ويتامين اسماويت !
رالیا
10 مهر 92 9:37
عشق مادر

چـــــــون بشر از عـــــــدم آمـد بوجود
عشق مــــــادر بــــــه جهان ديده گشود

گــــــرجهان يكسره در هـــــم گـــــردد
كــــي از اين عشق كهن كـــــم گــــردد

راز اين جــــــذبه نــدانـــــــم در چيست
وين چه عشقي است كــــه پايانش نيست

قلب مـــــادر تهي از مكـــــر و رياست
عــــــــاري از شا ئبه آزو هـــــوا است

خود فراموشي و جـــــــان با ختن است
مهــــر ورزيــــدن و بگــــــداختن است

هيچ دفتــــر بــــــه از اين دفتـــر نيست
عشــــق بــــالاتـر از اين بــــاور نيست

اين دگـــــــــر نفس پـــــــرستي نبــــود
از ره رنــــــدي و مستــــــــي نبــــــود

عشق فرهـــــــــاد به شيرين سخن است
گر چـــــــه افسانه عشقـــــي كهن است

دل مجنــــــــون و تمنـــــــاي دگــــــــر
بــــــــرود در پــــــــــي ليلاي دگــــــر

ليكن اين عشق كـــــــــه مـــــــادر دارد
چــــــــــون ز فـــــــــرزند نظر بردارد

در خطــــــر كــــــــــي اثري بخشد پند
خود بمير د كـــــــه بمـــــــاند فــــرزند

عشق اين است نه بــــــــوسيد ن يـــــار
پاي جــــــانست نه نيرنــــــگ و فــرار

مـــــــــادري ملعبـه و بــــــــازي نيست
جز فــــــداكاري و جــــــا نبازي نيست

بـگذرد از خــــــود و كـــــــاهد از جان
نا بـــــه فــــــرزند دهد تــــــاب و توان

شــــــاعر بـــــــا هنـــــر و چيره سخن
شعــــــــرمـــــــادر نتـــــــوان گفتـــــن

گـــــــــر چه نقــــــــــاش كند نقش پديد
نقش مـــــــــــادر نتـــــوانست كشيـــــد

هيچ آهنـــــــگ دل انگيـــــــز هنــــــوز
راز اين جـــــــذبه نــــــداده است بـروز

پاي اين عشق هنـــــــر حيـــــــران شد
عقل بيش از همــــه سر گــــــردان شد

آخـــــــرين مـــرحــــله عشق است اين
پا ك و جـــــــــاويد چـــو فردوس برين

مــــــــادر از زمـــــــره عشاق جداست
عشق او برتـــــر از انــــــد يشه ماست



از توران بهرامی



حظ کردم ،واقعا لذت بردم !
مامان بهاره مامان امیرمحمد
10 مهر 92 12:29
سلام لطفاً به وب من سربزنید یک موضوع خیلی خیلی مهم با تشکر
هستی
14 مهر 92 14:35
زهرا جان با همه ی این حرفها من خیلی مادریه شما را قبول دارم و واقعا اکثر مواقع از حرفها کارها و.... استفاده میکنم
"مــــــــــــــــــــــــــــــادر نمونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ای"



متشكرم عزيزم !

شما لطف دارين ...