تمرین ...
راستی بعد از ظهر رفتم تخته مغناطیسی رو که خاله سمیرا برات آورده بود آوردم تا با هم نغاشی تمرین کنیم ،اینم نتیجه ش ...
البته اولش یه چند ثاتیه ای علاقه نشون دادی !
خیلی نتونستی باهاش نقاشی بکشی یا حتی خط خطی ...
فقط دوست داشتی اون مهره های بالاش رو که برای تمرین ریاضی هست دربیاری که درنمیومد و کلافه میشدی !
یهویی هم تصمیم گرفتی استحکامش رو امتحان کنی و رفتی روش واستادی ،کاری که این روزا با تمام وسایل انجام میدی !!!
بعدش که اومدیم توی هال تا دنت بیسکوییتی بخوریم ...
این عکس هم مال چند روز پیشه که حدودا یه ۲۰ دقیقه ای دم حفاظ آشپزخونه گریه میکردی تا بیای تو و جالب اینکه گریه ت اشک نداشت و انواع و اقسام گریه ها و جیغ ها رو هم امتحان میکردی ...
برنامه عمو پورنگ هم پخش میشد و نمیتونستی ازش دل بکنی ،هی یه خورده گریه میکردی ،یه خورده میرفتی عمو پورنگ میدیدی ،آخرش هم بی خیال شدی و رفتی عمو پورنگ ببینی ...