مهربون ...
دارم گریه میکنم (خوب دلم گرفته بود) ،میای رو به روم میشینی و با نگرانی زل میزنی به چشمام و بغض میکنی ...
دارم کتاب میخونم ،میای کتاب رو پرت میکنی کنار و میشینی روی پام و بهم لبخند میزنی ...
دارم تلویزیون میبینم ،میای کنارم می ایستی و صورتت رو به صورتم میچسبونی و تی وی میبینی ...
دارم تلفنی صحبت میکنم ،میای گوشی رو از دستم میگیری و میندازیش کنار ...
دارم توی افکارم غوطه ور میشم ،میای دستهات رو حلقه میکنی دور گردنم و لباتو میچسبونی به صورتم ...
دارم کشوها رو مرتب میکنم ،میای و با دستهای کوچولوت بازوم رو میگیری و برمیگردونی رو به خودت ...
دارم ظرف میشورم ،میای پاهام رو میگیری و وقتی برمیگردم مبینم دستهات رو باز کردی که بغلت کنم ...
دارم روی مبل استراحت میکنم ،میای و انگشت سبابه م رو میگیری و من رو میبری توی اتاقت ...
..................................................................
همه اینها یعنی مادر به من توجه کن !
اما نمیدونی که من بیشتر نیازمند توجه تو هستم و همین نیازمندیها و مهربونی های توئه که هر روز بیشتر از قبل من رو به زندگی وصل میکنه !
عزیز دلم ،کوچولوی مهربون من ،نمیدونم با چه زبونی میتونم به خاطر اومدنت به زندگیم ازت تشکر کنم !
کیان مهربونم دوستت دارم ...
پ.ن :این عکس رو توی آرشیو عکسهای یک ماهگیت پیدا کردم ،اینجا شانزده روزه بودی گل زیبای من !