مهمونی !
دیروز رفتیم خونه خاله شیوااینا و شما و آنوشا هم کلی باهم بازی کردین ...
آنوشا که خیلی شما رو دوست داره و مدام میبوستت ولی شما خیلی بهش راه نمیدی !
اگرم توی بغل من بشینه از خجالتش درمیای ...
اینجا داشتیم میرفتیم پاساژ گلستان هروی واسه آنوشا شورت آموزشی بخریم و بعد هم بیرون شام بخوریم که شما دو تا دویدین رفتین توی آسانسور ...
قبل از رفتن شما و بابایی در حال تردمیل بازی ...
داشتم لباسامون رو حاضر میکردم تا بریم که اومدم دیدم پشت در اتاقت رفتی توی ماشینت و منتظری یکی بیاد درت بیاره !
توی آسانسور تازه میخواستین در رو هم ببندین ...
برگشتنه هم انقدر غر زدین توی ماشین که من در پیتزای بابا حسین رو باز کردم و به جفتتون دادم خوردین !
البته رفته بودیم الو برگر که شام بخوریم اما شما دو تا انقدر اذیت کردین که فرار رو بر قرار ترجیح دادیم !!!
آنوشا اسباب بازیهاش رو بهت میداد و باهات بازی میکرد !
این ال سی دی رو هم صاف کردین ...