یازدهمین دندون ...
پریشب تا صبح هی به خودت میپیچیدی و از خواب میپریدی و بلند میشدی مینشستی ...
من فکر میکردم خوردن غذای زیاد خونه خاله شیوااینا باعث این همه بی قراری شده اما نگو دندون یازدهم بودن که تشریف فرما شدن !
دندون قرینه اش هم متورمه !
دیروز از ظهر خونه مامان جون اینا بودیم و شما خیلی شیطونی کردی ،کل خونه رو شخم زدی ،بنده خدا مامان جون هم سرما خورده بود و مریض بود ...
خلاصه که وقتی داشتی سر نمیدونم چی چی گریه میکردی یه سفیدی دیدم توی دهانت که فهمیدم بعله بازم دندون تو راه داری که دل نازک شدی !!!
راستی دیروز یک سال و چهار ماهه شدی ،هورااااااا !
اینم دندون یازدهم ...
خونه مامان جون اینا که بودیم بعد از ظهر عمه مریم شما رو برد بیرون با خودش و برات یه دونه دنت بیسکوییتی و یه دونه هم شیرعسل خریده بود که تا رسیدی خونه انتظار داشتی بازش کنم برات و تا اومدم بجنبم و چند تا عکس بندازم ازت خودت بازش کردی !
این دومین بار بود ،دیگه قشنگ قلقش اومده دستت ...