کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

بیمارستان ...

1392/11/10 23:21
نویسنده : مامان زهرا
280 بازدید
اشتراک گذاری

بازم یه خاطره بد دیگه ...

الهی هیچ کس گرفتار بیمارستان نشه ،یه روز که من میرم بیمارستان و میام میمیرم و زنده میشم ...

تو هم که امروز من رو تا دم مرگ کشوندی ...

ظهر نهارمون رو خوردیم و من با زیرانداز و ظرفا اومدم سمت آشپزخونه که ظرفا رو بذارم توی سینک و شما هم طبق معمول رفتی سمت اتاق خواب که یهویی یک صدای مهیبی به گوش من رسید ...

انقدر صدا وحشتناک و بد بود که زانوهام قفل شدن ،فقط تونستم بدوم سمت اتاق خواب ،فهمیده بودم که حتما از روی تخت افتادی ،آخه این روزا کلا روی تخت ما بازی میکنی ...

دیدم نشستی پایین تخت و داری از شدت گریه ریسه میری ،سرت رو دهانت رو دست و پاهات رو نگاه کردم و دیدم تقریبا سالمی ،بغلت کردم و سعی کردم با نوازش آرومت کنم و زنگ زدم طبق معمول به خاله الهام و خاله الهام هم گفت :اگر شکستگی ،ورم یا خونریزی نداره فقط تا دو ساعت چیزی بهش نده که بخوره و نخوابونش و اگر دیدی که بالا آورد یا بی حس و حال شد سریع برو بیمارستان !

حدودا یه ده دقیقه ای گذشته بود که دیدم از بینیت خون میاد ،زنگ زدم به زندایی زهرا و گفت :چیزی نیست ،احتمالا با صورت افتاده حالا اگر علایم خطرناکی دیدی برو بیمارستان !

زنگ زدم به اورژانس و پرستاری که بهش شرح حالت رو دادم خیلی منو ترسوند و حتی پیشنهاد داد برامون ماشین بفرسته که من قبول نکردم و زنگ زدم به باباییت و باباییت هم گوشیش رو توی ماشینش جا گذاشته بود و نمی شنید ،این ماشین جدیده رو هم که جرات نمیکنم بیرون ببرم ،زنگ زدم به عمه مریمت که با علیرضا اومد و با هم بردیمت بیمارستان !

خیلی بد بود ،معاینه ات کردن و گفتن باید ۶-۵ ساعت توی بیمارستان باشی و من عزا گرفتم که چه طوری این همه مدت تو رو توی بیمارستان نگه دارم ،عمه مریمت واقعا کمکم کرد بنده خدا !

یهویی عمه مریمت یادش افتاد که توی این بیمارستان آشنا دارن ،تماس گرفت و ما رو فرستادن پیش متخصص مغز و اعصاب کودکان و ایشون هم بعد از یک سری معاینات گفت :این بچه اصلا با سر زمین نخورده ولی به هر حال تا ۲۴ ساعت مراقبش باشید و ما هم برگشتیم خونه ...

بابایی که اومد و داستان رو فهمید خیلی ناراحت شد ،اشک توی چشمهاش جمع شده بود و بغلت کرده بود و هی میبوسید و میبوییدت ...

مامان جون مراقب خودت باش ...

خدایا مراقب همه نی نی ها باش ...

خدایا همه اون بچه هایی که روی تخت های بیمارستان ها خوابیدن و مادراشون روزی صد بار میمیرن و زنده میشن رو عنایتی کن و شفا بده ...

امروز صبح ،از دیدن تبلیغات تلویزیونی بیشتر از هر چیزی لذت میبری !

امروز صبح ...

از دیدن تبلیغات تلویزیونی بیشتر از هر چیزی لذت میبری !

دیشب برای اولین بار تونستی ۷-۶ تا از حلقه ها رو مرتب و بر اساس سایز بندازی توی استوانه که تا من برسم و عکس بگیرم همه رو درآوردی ...

جدیدا هی میری ماساژورت رو میاری و صورت و گردنت رو ماساژ میدی ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)