کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

غیبت صغری !!!

1392/12/3 14:09
نویسنده : مامان زهرا
566 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اومدم دیدم ۱۶ روزه که وبلاگت رو آپ نکردم !

دلیلش که مشخصه ،بیرون رفتن های هر روزه و هر روز پی کاری جدید ...

سیسمونی خریدن برای نی نی عمه لیلا (طاها کوچولو) و خرید میز تلویزیون و جاکفشی برای خاله مریم و سر زدن به پاساژهای مختلف برای خریدهای مختلف کلی وقتمون رو پر کرده و این بین بیشتر از همه به شما خوش میگذره ...

از صبح که بیدار میشم به جز روزهای زوج که صبح ها میرم باشگاه و ورزش میکنم شروع میکنم به رسیدگی به شما و کارهای خونه تا عصر ،عصر هم که میزنیم بیرون و هر شب که از بیرون برمیگردیم میگم امشب وبلاگ کیان رو آپ میکنم و بعد از اینکه شما رو میخوابونم چنان خودم هم خوابم میگیره که میگم :خب ولش کن ،فردا !

فردا هم که میشه روز از نو ،روزی از نو ...

اینم عکس پنج شنبه گذشته که تو و بابایی میخواستین برین تولد محمدامین که توی سالن ورزشی گرفته بودن و من هم مامان جون رو بردم بهار برای خرید سیسمونی ! 

امروز اومدم دیدم ۱۶ روزه که وبلاگت رو آپ نکردم !

دلیلش که مشخصه ،بیرون رفتن های هر روزه و هر روز پی کاری جدید ...

سیسمونی خریدن برای نی نی عمه لیلا (طاها کوچولو) و خرید میز تلویزیون و جاکفشی برای خاله مریم و سر زدن به پاساژهای مختلف برای خریدهای مختلف کلی وقتمون رو پر کرده و این بین بیشتر از همه به شما خوش میگذره ...

از صبح که بیدار میشم به جز روزهای زوج که صبح ها میرم باشگاه و ورزش میکنم شروع میکنم به رسیدگی به شما و کارهای خونه تا عصر ،عصر هم که میزنیم بیرون و هر شب که از بیرون برمیگردیم میگم امشب وبلاگ کیان رو آپ میکنم و بعد از اینکه شما رو میخوابونم چنان خودم هم خوابم میگیره که میگم :خب ولش کن ،فردا !

فردا هم که میشه روز از نو ،روزی از نو ...

این وسط مهمونی هم میریم و مهمونی هم میدیم ،همین امروز قرار بود خاله شیوا و آنوشا بیان خونه مون که چون خاله شیوا تا ۳ دانشگاه کلاس داشت و تا برسه تهران دیر میشه احتمالا فردا بیان !

حالم خوبه ،بهترم ،خدا رو شکر ...

بهار که میشه حال منم خوب میشه ،البته گرماش رو دوست ندارم هاااااااا ،ولی خوب همین تغییر فصل و تبدیل سرما به خنکی کلی توی روحیه م تاثیرات مثبت میذاره !

عاشق اینم که عصرا که میرم بیرون باد بخوره توی صورتم و یخ کنم ...

شما هم که شیطون تر از همیشه به شیطنت هات ادامه میدی و جدیدا هم که جیغ زدن یاد گرفتی !

من که نسبت به جیغ هات کاملا بی تفاوتم و خودت هم این رو فهمیدی و در برابر من اصلا جیغ نمیزنی ،اما بابایی بیشتر بهت توجه میکنه و متاسفانه وقتی اون خونه ست بیشتر جیغ میزنی و هم اون بنده خدا رو کلافه میکنی و هم من رو عصبی ،ولی خوب چه میشود کرد اینم یه دوره تکاملیه دیگه !

این روزا انقدر سرگرمم که دیگه تقریبا خیلی کم پیش میاد که من بیکار باشم یا کار عقب افتاده ای نداشته باشم !

کنار تو و بابایی خوشم ...

میخواستی در رو باز کنی و بری بیرون !!!

کلی توی حیاط بشین پاشو کردی !

بابایی عشقش کشید صندلی تو رو ببنده جلو !

اینم توی سالن ،بازی با بچه ها ...

سه شنبه هفته گذشته که من و شما و خاله فری و خاله مریم و دایی حمید داشتیم میرفتیم خونه دایی حمیداینا و توی اتوبان متوجه شدیم که لاستیک سمت شاگرد پنچره ،خوبه دایی حمید باهامون بود و ابزار باد زدن هم توی ماشین والا باید کلی میموندیم تا بابایی بیاد و نجاتمون بده !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان پانیسا
21 بهمن 92 23:59
زهرا جون چرا خودتو سرزنش میکنی ،من مادری به خوبی شما ندیدم ،اما این هم پسره هم بچه ،نمیشه که دست و پاهاشُ ببندی ،مگه خودمون زمین نخوردیم !؟ چاره چیه !؟ خونه های جدید پر وسایل دیگه ! این نانازیا میخوان تو دنیای مهربونشون از زندگیشون لذت ببرن ،تا تجربه نشه پخته نمیشن عزیزم !
مامان زهرا
پاسخ
میدونم صدی جونم ،ولی خوب خودت میدونی که وقتی یه اتفاقی واسه بچه آدم میوفته چقدر آدم کلافه میشه ! من که خونه خودمون رو خلوتِ خلوت کردم ،فقط فرش و یه دست مبل و عسلی ... بازم مرسی گلم
فرناز
6 اسفند 92 0:07
کجایی معلومه ؟
مامان زهرا
پاسخ
همین دور و برا ! حسابی مشغولم فرنازی ،خودت کجایی !؟ والا از دست این کیان فعلا لب تاپ و گوشی و ... نیمه تعطیله