غیبت صغری !!!
امروز اومدم دیدم ۱۶ روزه که وبلاگت رو آپ نکردم !
دلیلش که مشخصه ،بیرون رفتن های هر روزه و هر روز پی کاری جدید ...
سیسمونی خریدن برای نی نی عمه لیلا (طاها کوچولو) و خرید میز تلویزیون و جاکفشی برای خاله مریم و سر زدن به پاساژهای مختلف برای خریدهای مختلف کلی وقتمون رو پر کرده و این بین بیشتر از همه به شما خوش میگذره ...
از صبح که بیدار میشم به جز روزهای زوج که صبح ها میرم باشگاه و ورزش میکنم شروع میکنم به رسیدگی به شما و کارهای خونه تا عصر ،عصر هم که میزنیم بیرون و هر شب که از بیرون برمیگردیم میگم امشب وبلاگ کیان رو آپ میکنم و بعد از اینکه شما رو میخوابونم چنان خودم هم خوابم میگیره که میگم :خب ولش کن ،فردا !
فردا هم که میشه روز از نو ،روزی از نو ...
اینم عکس پنج شنبه گذشته که تو و بابایی میخواستین برین تولد محمدامین که توی سالن ورزشی گرفته بودن و من هم مامان جون رو بردم بهار برای خرید سیسمونی !
امروز اومدم دیدم ۱۶ روزه که وبلاگت رو آپ نکردم !
دلیلش که مشخصه ،بیرون رفتن های هر روزه و هر روز پی کاری جدید ...
سیسمونی خریدن برای نی نی عمه لیلا (طاها کوچولو) و خرید میز تلویزیون و جاکفشی برای خاله مریم و سر زدن به پاساژهای مختلف برای خریدهای مختلف کلی وقتمون رو پر کرده و این بین بیشتر از همه به شما خوش میگذره ...
از صبح که بیدار میشم به جز روزهای زوج که صبح ها میرم باشگاه و ورزش میکنم شروع میکنم به رسیدگی به شما و کارهای خونه تا عصر ،عصر هم که میزنیم بیرون و هر شب که از بیرون برمیگردیم میگم امشب وبلاگ کیان رو آپ میکنم و بعد از اینکه شما رو میخوابونم چنان خودم هم خوابم میگیره که میگم :خب ولش کن ،فردا !
فردا هم که میشه روز از نو ،روزی از نو ...
این وسط مهمونی هم میریم و مهمونی هم میدیم ،همین امروز قرار بود خاله شیوا و آنوشا بیان خونه مون که چون خاله شیوا تا ۳ دانشگاه کلاس داشت و تا برسه تهران دیر میشه احتمالا فردا بیان !
حالم خوبه ،بهترم ،خدا رو شکر ...
بهار که میشه حال منم خوب میشه ،البته گرماش رو دوست ندارم هاااااااا ،ولی خوب همین تغییر فصل و تبدیل سرما به خنکی کلی توی روحیه م تاثیرات مثبت میذاره !
عاشق اینم که عصرا که میرم بیرون باد بخوره توی صورتم و یخ کنم ...
شما هم که شیطون تر از همیشه به شیطنت هات ادامه میدی و جدیدا هم که جیغ زدن یاد گرفتی !
من که نسبت به جیغ هات کاملا بی تفاوتم و خودت هم این رو فهمیدی و در برابر من اصلا جیغ نمیزنی ،اما بابایی بیشتر بهت توجه میکنه و متاسفانه وقتی اون خونه ست بیشتر جیغ میزنی و هم اون بنده خدا رو کلافه میکنی و هم من رو عصبی ،ولی خوب چه میشود کرد اینم یه دوره تکاملیه دیگه !
این روزا انقدر سرگرمم که دیگه تقریبا خیلی کم پیش میاد که من بیکار باشم یا کار عقب افتاده ای نداشته باشم !
کنار تو و بابایی خوشم ...
میخواستی در رو باز کنی و بری بیرون !!!
کلی توی حیاط بشین پاشو کردی !
بابایی عشقش کشید صندلی تو رو ببنده جلو !
اینم توی سالن ،بازی با بچه ها ...
سه شنبه هفته گذشته که من و شما و خاله فری و خاله مریم و دایی حمید داشتیم میرفتیم خونه دایی حمیداینا و توی اتوبان متوجه شدیم که لاستیک سمت شاگرد پنچره ،خوبه دایی حمید باهامون بود و ابزار باد زدن هم توی ماشین والا باید کلی میموندیم تا بابایی بیاد و نجاتمون بده !