کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

آقای کنجکاو ...

1392/12/10 18:03
نویسنده : مامان زهرا
452 بازدید
اشتراک گذاری

آخرین روزهای بیست ماهگیت رو داری به کنجکاوی و شیطنت های گاها خطرناک میگذرونی که این روزا ارامش من رو گرفته ...

راستش رو بخوای دیگه نمیتونم روی کاری تمرکز کنم چون همش باید چشمم به شما باشه و مراقب باشم به خودت صدمه نزنی ...

یکی از کارهایی که جدیدا یاد گرفتی اینه که یه چیزی بذاری زیر پات و بری بالا و شعله های گاز رو کم و زیاد کنی یا ببینی چی تو تابه و قابلمه است ...

منم همه غذاها رو روی شعله های عقبی میپزم اما خوب همش یه ترسی تو جونمه ...

تازه به همه اینا کم و زیاد کردن شعله و سوختن یا نپختن غذاها رو هم اضافه کن والبته شانس آوردیم که من مدام میپامت و حواسم بهت هست و پشت سرتم !

خیلی باحالی ،برای حفظ تعادل بیشتر دو تا سطل گذاشتی زیر پاهات ...

البته بعد از این عکس ها ،اون سطل ها هم به خاطره ها پیوستند !!!

اینم یه روز که بهت یه بسته کوچولو پاستیل دادم تا بری و سرگرم شی و طبق معمول همیشه بعد از اینکه باهاش کلی ور رفتی بیام برات بازش کنم که بعد از حدودا یک دقیقه با این صحنه مواجه شدم !!!

پاستیل رو باز کرده بودی و لم داده بودی روی مبل و در حال تماشای تبلیغ نوش جان میکردی ...

غذا خوردن جنابعالی که با کلی کثیف کاری همراهه همیشه !

این دو تا عکس فراموش شده هم نمای اولین شبیه که در آشپزخونه رو برداشتیم ،قاشق و چنگال بود که توی هوا پرواز میکرد !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان پانیسا
18 اسفند 92 0:56
زهرا جون یکم از تجربیاتت در اختیارم بزار ،من نمی دونم واقعا با پانیسا چی کارکنم که مسقل بشه حتی تو بعضی چیزها رفتارش بد شده لج باز شده ،من حتی بهش اجازه ندادم برای یک بار هم از پله بالا یا پایین بیاد ،می ترسم حتی پله توی راه رو تنها بره روي مبل از این صندلی کوچیک ها داره بلندش میکرد و جلوی چشمش رو نمی دید برش داشتم ،نميدونم دیگه چی درسته چی غلط ،میشه کمک کنی ممنونم مثل همیشه عین یک خواهری برام که بهت تکیه میکنم متاسفانه خواهر خودم که میدونی...... ازت ممنونم !
مامان زهرا
پاسخ
والا صدي جون از نوشته هات خيلي سر در نياوردم كه از لجبازي پاني كلافه شدي يا از اينكه مستقل نيست و به تو وابسته است ! من به كيان اجازه تجربه كردن هر كاري رو ميدم تقريبا ،البته انقدر كه مطمعن باشم بهش اسيبي نميرسه و خودمم مواظبشم ! به هر حال اينا هم ميخوان تجربه كنن و ياد بگيرن ديگه ،پس چه بهتر معلم و مربي و تكيه گاهشون خودمون باشيم كه درست ياد بگيرن و نترسن از تجربه هاي جديد !!! در مورد پله هم ،لازمه بگم كه بالا و پايين رفتن از پله يكي از دوره هاي تكامل بچه هاست و حتي براي از پوشك گرفتن يه اماياز به حساب مياد ،سعي كن خودت يادش بدي ،مخصوصا اينكه خونه شما دوبلكسه و بچه هي ترغيب ميشه بالا و پايين بره ! در ضمن نترس ،مواظب و مراقبش باشي هيچيش نميشه !
بهار مامان رومینا
18 اسفند 92 18:27
زهراجون دقیقا رومینا هم علاقه شدید به چرخوندن پیچ گاز و زندن ترموکوبل گاز پیدا کرده. باید مواظب باشیم یه دفعه گاز رو باز نکنن و باز بمونه...اتفاقی که برای من افتاد. راستی من یک هفته هست نمی تونم عکس آپلود کنم نمیدونم چرا؟
مامان زهرا
پاسخ
در مورد اپلود كردن كه من مشكلي ندارم بهار جون ! در مورد شير گاز هم خوشبختانه گاز ما رو يه سي ثانيه اي بايد نگه داشت تا گاز منتشر بشه و كيان جز كم و زياد كردنش موقع روشن بودن كار ديگه اي نميتونه انجام بده ،به هر حال كه زماني كه توي اشپزخونه است من چشم ازش برنميدارم ! مرسي از راهنماييت ،يه بوس به لپ رومينا نازي !
مامان پانیسا
18 اسفند 92 23:12
مونا
20 اسفند 92 11:41
کلی واسه اون سطل های ماست زیر پاش خندیدم .خیلی باحال بودا. دلم واست تنگ شده بود کیان جیگر خاله. به اون لپای ماستی
مامان زهرا
پاسخ
حالا جديدا كار به ابكش و لگن هم كشيده !!! ما هم خيلي دلتنگ شنتيا نازي هستيم ! اون لپاي ماستي هم كه نتيجه غذا خوردن پر دردسر پسريه ...
فرناز
22 اسفند 92 13:07
وای وای من ازین کارای خطرناک توو آشپزخونه خیلی میترسمممم این سطلا زیر پاش سر نخوره مراقب باش یه آنه ها !
مامان زهرا
پاسخ
خودمم خيلي ميترسم فرناز جون ،ماشاالله كيان خيلي شيطونه ه ه ه ه ه ه !!! البته اين سطل ها رو همون موقع جمع كردم اما امروز ديدم سطل لگوهاش رو گذاشته زير پاش !!!
رالیا
25 اسفند 92 10:00
ای خدای من ورووجک خوشگلم چرا اینقدر کارای خطرناک خاله جون تنم لرزید اون سطلها رو زیر پات دیدم زهرا جون عرشیا الان 4 سالشه تازه یاد گرفته جارو برقی میزاره زیر پاش تو کابینت تو یخچال بالای اجاق گاز همه جا سرک می کشه حالا حالا ها باید مراقب این فرشته های کوچولو باشیم
مامان زهرا
پاسخ
والا ،میبینی تو رو خدا رالیا جون !؟ هیچکس هم یادش نداده هااااااا ،ماشاالله شب میخوابه صبح بلند میشه یه روش جدید برای شیطونی اختراع کرده ! جونم عرشیا ،بالاخره پسرت دیگه باید شیطونی کنن ! ان شاالله که همیشه سالم و سرحال باشن ...