پستونک ...
خیلی کارات خنده داره ...
نه به اون که ما خودمون رو کشتیم و شما پستونک جدیدت رو قبول نکردی و نه به دیشب که پستونکی رو که برای ارمیا میخواستیم باز کنیم گرفتی و کردی توی دهانت و تا آخر شب پسش هم ندادی ...
یه وقتایی فکر میکنم آیا میتونم در آینده از پس جنابعالی با این همه مَنم مَنم بر بیام !؟
ان شاالله که بر میام !!!
البته به قول عمو سید کلا بچه ها زاده میشن که ننه باباهاشون رو ضایع کنن ...
عاقا دیشب خونه عمو سیداینا بودیم و ارمیا خان هم طبق معمول این روزا لثه هاش میخوارید و هی غرغر میکرد و مریم جون رو کلافه کرده بود ،به مریم جون گفتم :چرا بهش پستونک نمیدی !؟ گفت :والا جدیدا لبه پایینی پستونک رو هم با سر پستونک میکنه توی دهانش و بعد هم غر میزنه !!! منم گفتم :خُب حتما پستونکش براش کوچیک شده !
مریم جون رفت پستونک سایز بزرگتری رو که برای ارمیا خریده بود آورد و داد به من که دیدم نمیتونم بازش کنم و دادم به شما و گفتم :کیان اینو بده بابایی بازش کنه !
شما هم پستونک رو دادی به بابایی و تا بابایی بازش کرد بردیش سمت دهانت که من داد زدم که نخوری مال نی نیه ،اما شما گذاشتیش توی دهانت و با ولع شروع کردی به مکیدن و تمام ،دیگه پسش ندادی ...
ما هم خوشحال از اینکه شما یه پستونک دیگه رو گرفتی قول حرید یه دونه دیگه رو به مریم جون دادیم !
واقعا من موندم توی کارت ،نه به اینکه با اینهمه اصرار ما پستونک هم مارک پستونک خودت رو نخوردی و نه به الان !
خلاصه که دوستش داری اما شب برای خواب بهونه پستونک خودت رو گرفتی و با اون خوابت برد ،اما از صبح دوباره داری این جدیده رو میخوری ...