سال نو مبارک ...
سال نو مبارک پسرم ...
سال ۹۲ کنار تو و بابایی انقدر بهم خوش گذشت که راستش رو بخوای اصلا نفهمیدم چطوری گذشت !؟
حدودا ۲۱ ماهه که پیش مایی و انقدر زندگیمون رو شیرین کردی که احتیاج به هیچ نوع شیرینی برای شیرین تر کردنش نیست ...
توی سالی که گذشت خیلی روزهایی خوبی داشتیم ،البته بدی هم بود اما خوبیاش به بدیاش میچربید ،امیدوارم سال ۹۳ هم مثل سال ۹۲ باشه بلکه پربارتر ...
دیروز تا زمان تحویل میدویدم و زمانی که سال تحویل شد یهویی اونهمه تکاپو و هیاهو جای خودش رو به آرامشی لذت بخشی داد ...
دیشب برای تحویل سال و شام خاله فری و خاله مریم رو هم دعوت کرده بودم تا پیشمون باشن که تنها نمونن ،شام هم سبزی پلو ماهی طبق رسم و رسوم قدیمیا خوردیم و کلی یاد مامان و باباییم کردیم ...
امسال هم باز مثل همه این ۱۲ سال توی اوج خوشی و شادمانی یه چیزی ته دلم خلید ، یه احساس دلتنگی ،بی کسی ،تنهایی ...
امیدوارم که روح مامانی و باباییم هم قرین رحمت باشه !
موقع تحویل سال دعا کردم ،برای همه ،اما بیشتر برای خاله فری و خاله مریم ،برای سپیدبختی شون !
از خدا خواستم که امسال هم مثل همه این سالها حواسش بهمون باشه و ما رو آنی به خودمون وانگذاره !
امروز صبح هم برای اولین دید و بازدید رفتیم خونه آقاجون اینا ،ان شاالله که سایه شون حالا حالاهااااا روی سرمون باشه و سالم و سرحال باشن ...
راستی یه ۳-۲ تا پست هم از پارسال مونده که نوشتمشون هاااا ولی آپلود عکس هاشون مونده و ان شاالله وقت ریسایز و اپلود که پیدا کردم با تاریخ خودشون میگذارمشون !
و اینم سفره هفت سین امسالمون که به خاطر شما روی بلندی پهن کردم تا دستت بهش نرسه ،همینجوری هم هی گیر میدی که سیب روی سفره رو پوست بکنم بخوری ...
یه وقتاییم میگی بلندت کنم تا با ماهی ها حرف بزنی ...
اینم سفره مون از بالا ...
شما هم که اصلا نموندی تا یه عکس درست و درمون ازت بندازیم ،انقدر که غر زدی و میخواستی پیرهنت رو دربیاری (از پیرهن مردونه اصلا خوشت نمیاد) ،آخرش هم بعد از اینکه هم ما رو خسته کردی هم خودت خسته شدی زدی یه دونه از پیاله هام رو هم شکوندی (اونی که توش سکه بود) که البته فدای سرت ،پارسال یا پیارسال هم خودم یکی دیگه ش رو شکونده بودم ...
حالا خودت که عکس ننداختی هیچی ،نگذاشتی من و خاله فری و خاله مریم هم یه عکس سه تایی با هم بندازیم ،میومدی میزدی و میکشیدیشون کنار که به من نچسبن !!!
کلا کسی جز شما حق نداره به من یا بابایی بچسبه ...
اینم یه عکس که با یه تخم مرغ یک کم گولت زدیم !
و امروز ضبح که با کلی مکافات و جیغ و گریه های جنابعالی من تونستم لباس عیدت رو تنت کنم و بریم خونه مامان جون اینا عید دیدنی ...
تازه آخرشم کلاهت رو نگذاشتی روی سرت ولی خدا رو شکر به پاپیونت کاری نداشتی !!!
از مامان جون هم کلی عیدی گرفتیم ...
شیطون بلا ،انقدر سرگرم فضولی میشی که نمیمونی تا یه عکس ازت بندازم ،اَه !
از این به بعد هم باید بیشتر حواسم رو جمع کنم ،آخه به چشم بر هم زدنی دکمه در رو زدی و در رو باز کردی !!!
توی راه ،تو ماشین ...
اعتراض برای گرفتن گوشی از دست من !
خونه مامان جون اینا ,در حال شیطونی ...
دقیقا میریم اونجا برای مامان جونت زندگی نمیگذاری ،البته انقدر هم دوستت دارن که هیچی بهت نمیگن و اجازه هم نمیدن کسی بهت چچیزی بگه ،کلا اونجا پادشاهی ...
عاشق اون خرچنگ پشت شلوارتم !
منتظر ماساژ ...
و شاداب و راضی از ماساژی که آقاجون بهت داده !
امیدوارم تا آخر عید همینجوری خوش و خندون باشی عزیزکم ...