بیخوابی ...
يه نگاه به ساعت پست كني اون موقع حال من رو هم درك ميكني ...
دقيقا از ساعت ٤:٠٣ صبحه كه الكي بيداري و نميخوابي ،خداوكيلي پاهام ديگه دارن مي افتن انقدر رو پا تكونت دادم ! تازه وسطاش اب و شير هم خوردي !
يه دور هم بغلت كردم و روي شونه م گذاشتمت ولي بازم خوابت نبرد ،قبل از اين هم كه بيدار بشي داشتي توي خواب حرف ميزدي ،ميگفتي :دو تا دوتا و هي ميخنديدي !!!
الان هم بلوز و شلوارت رو درآوردم گفتم شايد گرمت باشه كلافه شده باشي ...البته بي خوابيت شايد گردن خودم باشه هااااااا ،آخه ديروز ساعت ٩ صبح از خواب بيدار شدي و يه چرت سر ظهر زدي و بعد از نهار هم از ساعت ٢ تا ٦:١٥ بعد از ظهر خواب بودي ،البته ببخشيد خواب بوديم !!!
جدا که خيلي خواب لذت بخشي بود ،تمام خستگي هاي عيد از تنم بيرون رفت ولي خوب الان هم شما جبران كردي ديگه !
فعلا روي پامي و احساس ميكنم قوزك پاي چپم رو دارم از دست ميدم اما فداي سرت به هر حال مادري همينه ديگه ،فداكاري ...
يه سوال راستي ...
چرا غذا نميخوري !؟
بعدش غذا نميخوري از كجا انرژيت براي اينهمه راه رفتن و شيطنت تامين ميشه !؟
آيا پاي انرژي جديدي در ميونه كه ما خبر نداريم !؟