اولین باری که شیشه شیرت رو خودت گرفتی ...
دیشب دلم میخواست از شدت ذوق جیغ بزنم نصفه شبی هااااااا ...
وای مامانی چقدر ماه خوبیه هفت ماهگی !
چقدر پیشرفت !!!
دیشب نزدیک صبح بود که طبق معمول نق زدی و شیر میخواستی و وقتی که شیرت رو آماده کردم و آوردم دست هات رو آوردی جلو و شیشه شیرت رو از من گرفتی و شیرت رو تا ته خوردی ,بدون اینکه از کنار دهنت بریزه یا شیشه از دستت بیوفته ...
نمیدونی چقدر هیجان زده شده بودم !
میدونی راستش رو بخوای فکر کنم لحظه هایی رو که یه مادر با بچه خودش داره رو هیچ کس دیگه ای نتونه درک کنه !!!
امروز هم که برای نهار رفته بودیم خونه مامان زندایی زهرا تا خونه هایی رو که دایی حمید و خاله فری قولنامه کرده بودن رو ببینیم هم یه بار شیشه ات رو خودت گرفتی و شیرت رو خوردی !
راستی خونه ها خیلی بزرگ و نورگیر و خوب بودن ,اما خوب از هم خیلی دور میشیم !!!
نگرانم ,دوست ندارم , به نزدیکی عادت کردم !
فکر اینکه دیگه هر وقت که بخوام نمیتونم ببینمشون خیلی اذیتم میکنه !