اولین خرابکاری ...
یعنی دیگه تموم شد دوران خوشی !؟
شوخی میکنم مامان جون ,فدای سرت ...
اصلا تو خراب کاری نکنی که بکنه !؟
دلم لک زده بود که شما که خرابکاری رو شروع میکنی !!!
امروز داشتیم نهار میخوردیم و شما هم طبق معمول داشتی با لبه سفره بازی میکردی و میکشیدیش و غش غش میخندیدی که یهویی لبه سفره رو که کشیدی پاره شد ,وای که چقدر باباییت خندید ...
به بابایی گفتم :بذار دعواش کنم ببینم متوجه میشه !؟
اخم هام رو تو هم کردم و با صدای عصبانی و نسبتا بلند گفتم :ببینم کی سفره رو اینطوری کرده !؟
شما هم زل زذی به من و تو هیر و ویر این بودی که آیا منم که دارم سرت داد میزنم که بابایی طاقت نیاورد و بغلت کرد و بهت گفت :الکیه بابا هر کاری دوست داری بکن ...
همینه دیگه !!!
خلاصه که دوران خوشی به سر رسید ...
در حال کندن لبه سفره ...
یه وقت خجالت نکشی هااااااا ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی