جهیزیه خاله مریم ...
نمیدونم این روزا چرا هر یک ساعتش انگاری یک ثانیه است !!!
انگار زمان انقدر با سرعت میگذره که که اصلا کنترلش از دستم خارج شده !
فکر کنم این ماه کمترین عکس رو ازت انداختم ...
کارهای خونه تکونی خودمون ,جمع کردن اسباب و اثاثیه خونه بابااینا ,خریدهای خاله فری واسه خونه جدیدش ,خرید جهیزیه خاله مریم ...
یه وقتایی راستش رو بخوای گرگیجه میگیرم مامانی ...
تازه دندون درآوردن شما هم مزید بر علت شده ,البته اگر دربیاری !!!
حسابی غرغر میکنی و کلا ناآرومی عزیزم ,من تو این آشفته بازار سعی میکنم بیشترین تایمم رو به تو اختصاص بدم گلم !
خلاصه که ...
نمیدونم این روزا چرا هر یک ساعتش انگاری یک ثانیه است !!!
انگار زمان انقدر با سرعت میگذره که که اصلا کنترلش از دستم خارج شده !
فکر کنم این ماه کمترین عکس رو ازت انداختم ...
کارهای خونه تکونی خودمون ,جمع کردن اسباب و اثاثیه خونه بابااینا ,خریدهای خاله فری واسه خونه جدیدش ,خرید جهیزیه خاله مریم ...
یه وقتایی راستش رو بخوای گرگیجه میگیرم مامانی ...
تازه دندون درآوردن شما هم مزید بر علت شده ,البته اگر دربیاری !!!
حسابی غرغر میکنی و کلا ناآرومی عزیزم ,من تو این آشفته بازار سعی میکنم بیشترین تایمم رو به تو اختصاص بدم گلم !
خلاصه که ...
الان که برات مینویسم خیلی خسته ام ,خیلی خیلی !
امروز شما پیش زندایی زهرا موندی و من و خاله مریم و خاله فری رفتیم بازار ظرف شوش ...
خیلی خوش گذشت ,آخه رفته بودیم برای خرید تتمه جهیزیه خاله مریم ...
ان شاالله دیگه خاله مریم تا عید میره سر خونه و زندگیش !!!
راستی ظهر رفتیم توی همون رستورانی نهار خوردیم که برای خرید جهیزیه خاله الهام و من هم توی همون رستورانم نهار خوردیم ...
چقدر زود میگذره ,چند وقت دیگه هم حتما نوبت خاله فریه ...
دیگه خیلی خوابم میاد گلم ,برم که فردا صبح کلیییییییی کار دارم !
دوستت دارم عزیزم ,بیشتر از همیشه !