سفر ...
این روزا خیلی دلم سفر میخواد ,آخه من عاشق سفرم ...
نمیدونم چرا این باباییت انقدر از سفر کردن با شما میترسه !؟
چند روز دیگه دقیقا 2 سال میشه که یه مسافرت درست و حساااااااااااااااااابی نرفتیم ,آخرین سفرمون هم ترکیه_آنتالیا بود ...
چند ماه بعد از سفرمون بود که من باردار شدم و توی زمان بارداری برای اینکه اتفاقی برای شما نیوفته خدای نکرده جرات سفر کردن نداشتیم و اوایلی که شما به دنیا اومده بودی بابایی میگفت :کیان یه خورده جون بگیره میریم و حالا که تقریبا داره یک سالت میشه باباییت هنوز هم میترسه سفر بریم و خدای نکرده برای شما اتفاقی بیوفته ...
حتی مکه ای رو هم که توی دوران بارداری اولویتمون اعلام شد هم نمیاد بریم !
یکی دو ماه قبل از اینکه شما به دنیا بیای مقدمات سفر به ایتالیا ,اسپانیا(تنریف) و فرانسه رو چیدیم که شما پیدات شد ,کلی هم خرج کرده بودیم !!!
یادش به خیر ...
اون وقتا که اصلا هنوز تو فکر و خیال بچه دار شدن نبودیم خیلی سفر میرفتیم با هم و چقدر خوش میگذشت بهمون ...
اطرافیان بهمون میگفتن دائم السفر ,دلم میخواد برگردیم به همون روزا ...
چشم بهم بزنیم دوران مدرسه رفتن شما شروع شده و زمان ما برای سفر محدودتر !!!
پ.ن :پریشبا که عمو سید و خاله مریم خونه مون بودن تصمیم گرفتیم بعد از خرداد بریم تایلند ,به هر حال اونا برای تایلند رفتن تجربه خوبی دارن و اونجا خاله مریم میتونه واسه نی نی سومش که تو راهه کلی خرید کنه ,منم برای شما !
توی هفته آینده باید برم دنبال پاسپورت شما ,فقط امیدوارم بریم ...