اولین خم شدن ،برداشتن ،ایستادن ...
چند روزه که مدام تمرین میکنی ...
وقتی ایستاده بودی خم میشدی تا یک شی رو از زمین برداری ،نمیتونستی و می افتادی زمین و ناراحت از نتونستن کلی جیغ می کشیدی ...
اما امروز بعد از چند بار تمرین بالاخره تونستی اسباب بازیت رو از روی زمین برداری و بسیار هم خوشحال شدی !
حالا از اون موقع تا حالا مدام میخوای اشیای روی زمین رو برداری و اصلا هم وزنشون برات مهم نیست ،در بیشتر موارد هم موفق میشی ...
این روزا بابایی حسااااااااابی درگیر ا-ن-ت-خ-ا-ب-ا-ت و خیلی خونه نیست و شما هم بهونه اش رو میگیری ...
دیشب با جمع خاله الهام اینا شام رفتیم بیرون ،شما کلی غرغر کردی و به من هم خیلی خوش نگذشت چون باباییت نبود ،کلا بدون باباییت دوست ندارم جایی برم ...
اما آخرش بابایی هم اومد و گل از گل من و شما شکفت !
اینم عکسهای دیروز که برای اینکه به کارام برسم شما رو با یک سطل ماست سرگرم کرده بودم ...
قربونت برم که با هر چیزی میری سر کار ...