کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین درخواست !

1392/4/4 15:37
نویسنده : مامان زهرا
276 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب که نگذاشتی درست و درمون بخوابم ...

انقدر غرغر و گاها گریه کردی که نصفه های شب آوردمت توی اتاق خودمون بین من و بابایی بخوابی ،پیش ما هم که اومدی تا صبح لنگ و لگد بود که نثار من و بابایی میشد ...

هی به این باباییت میگم انقدر کباب دادن به این بچه اشتباهه هاااااااا ،ولی کو گوش شنوا !!!

دیروز عصر که واسش کباب برگ درست کرده بودم کلی هم به شما داد ،البته من خودم هم به شما کباب میدم اما تکه های بزرگ که نتونی زیاد بخوری !

بگذریم ...

تمام شب نخوابی و بد خوابیم رو صبح شما با اولین درخواست زبونیت جبران کردی ...

صبح بیدار که شدم خواب آلود رفتم توی آشپزخونه و شما هم دنبالم عین جوجه اردک میومدی ،در همین حین چشمم به بابایی افتاد که برای فرار از لگدهای جنابعالی نصف شب اومده بود توی هال بخوابه !!!

به بابایی گفتم :حسین جان پاشو برو توی اتاق بخواب که کیان اذیتت نکنه و رفتم سراغ کتری که آبش کنم برای چای دم کردن ...

شما دنبالم اومدی توی آشپزخونه و گفتی :ماما مَم مَم (یعنی مامان یه چیزی بده بخورم)‌ ...

قربون اون قد و بالات ،بهت هرچی هم میدم که نمیخوری که !؟!؟!؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)