کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین بازی ،هم بازی ،اسباب بازی !!!

1392/4/5 17:46
نویسنده : مامان زهرا
448 بازدید
اشتراک گذاری

در رو که باز کردم دیدم یه دختر خانوم خوشگل و خوش تیپ پشت در ایستاده و با عشوه و غمزه من رو نگاه مبکنه ...

بعله ،آنوشا خانوم !

این آنوشا خانوم دخمل خوشگل دوستای خانواده گیمون عمو امیر و خاله شیواست که شش ماه از شما بزرگتره و دیگه یواش یواش واسه خودش خانومی شده !

بعد از تولد شما یه چند باری همدیگه رو دیدیم و هر بار شما دو تا انقدر اذیت کردین که ناخوآگاه رفت و آمدمون خیلی کم شد و البته دانشگاه رفتن خاله شیوا هم کم دخیل نبود !!!

خلاصه دیروز قرار شد خاله اینا بیان خونه مون که اگر بشه بیان و همسایه ما بشن که من با اون صحنه ای که اول پست گفتم مواجه شدم !

خاله و آنوشا که از در اومدن تو شما خیلی ذوق کردی و رفتی که انوشا رو بوس کنی و اونم نگذاشت و این نقطه آغاز شروع شیطنت های شما بود !

اول از همه دعوا سر اسباب بازی ،،،

اینم نازدخمل ...

عینک آفتابی رو داری !؟

آنوشا رفت یکی از کامیونات رو آورد و نشست توش !!!

تا حالا این اسباب بازیا انقدر عزیز نبودن هاااا 

خاله شیوا سعی کرد بهتون یاد بده با هم بازی کنین !

اما کی گوش میده ،دقیقا هم زمان تصمیم میگرفتین با یک اسباب بازی بازی کنین !

تصمیم گرفتیم بریم پارک شاید بشه کنترلتون کرد !

یهویی مامان آنوشا یادش افتاد کیف آنوشا رو توی ماشین عمو امیر جا گذاشته !!!

لباس های تو پوشوندیم تن انوشا ،تازه خدا رو شکر جفتتون یه شیرخشک میخورین !

اینم شما که از اول تا آخر که از پارک اومدیم خواب بودی ...

بد هم نشد ،چون امروز که با خاله شیوا صحبت میکردم گفت آنوشا از دیشب تا حالا اسهال گرفته و احتمالا ویروسیه و از وسایل پارک منتقل شده به آنوشا !

راستی توی پارک یه ست کامل از کتابهای می می نی رو برای تولد آنوشا که البته مامانش جشن نگرفته بود خریدم و این کتاب ها رو هم برای شما !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)