کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اسباب کشی ...

1392/4/10 2:28
نویسنده : مامان زهرا
1,798 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت دقیقا ۱:۵۶ صبح روز دوشنبه ۱۰ تیره و من بعد از خوابوندن شما اومدم تا از این چند روزی که گذشت بنویسم !!!

 

اول بگم که این روزا با گفتن کلمه ادیدا ( یعنی عزیزم) تمام خستگی هامون رو در میکردی !

انقدر قشنگ تلفظ میکنی که آدم حال میکنه ،ادیدا ...

آخه من و خواهری هام همش بهت میگیم عزيــــــــــــزم ،شما هم یاد گرفتی ...

و بعد هم بوسه های گاه و بی گاهت که انگاری آدم رو به بهشت برین میبره !

 

همین دیشب ،یعنی همین چند ساعت پیش ۹۹٪ کارهامون تموم شد و فقط مونده پرده که احتمالا فردا با بابایی میریم و سفارش میدیم ...

 

ساعت دقیقا ۱:۵۶ صبح روز دوشنبه ۱۰ تیره و من بعد از خوابوندن شما اومدم تا از این چند روزی که گذشت بنویسم !!!

اول بگم که این روزا با گفتن کلمه ادیدا ( یعنی عزیزم) تمام خستگی هامون رو در میکردی !

انقدر قشنگ تلفظ میکنی که آدم حال میکنه ،ادیدا ...

آخه من و خواهری هام همش بهت میگیم عزيــــــــــــزم ،شما هم یاد گرفتی ...

و بعد هم بوسه های گاه و بی گاهت که انگاری آدم رو به بهشت برین میبره !

همین دیشب ،یعنی همین چند ساعت پیش ۹۹٪ کارهامون تموم شد و فقط مونده پرده که احتمالا فردا با بابایی میریم و سفارش میدیم ...

میخوام همه رو شید بگیرم تا از نور و آفتاب حداکثر استفاده رو ببریم !

پنج شنبه از صبح خاله فری و خاله مریم و عمو سید و اون یکی خاله مریم اومدن برای کمک ...

بیشتر وسیله ها رو انتقال دادیم به پایین و یک کمیش موند !!!

آهان گفتم پایین یادم اومد که اصلا ننوشتم از کجا به کجا اسباب کشی کردیم !!!

ما از خونه مون توی طبقه سوم ،واحد شمالی همین آپارتمانی که توش زندگی میکنیم نقل مکان کردیم به طبقه دوم ،واحد جنوبی ...

حالا چرا !؟

به این خاطر که این واحد هم بزرگتره و هم نورگیرتر و از همه مهمتر اینکه آفتاب هم داره !

البته کلیاتی به نفع شما شد ،چون اتاق خواب شما بزرگتر و اتاق خواب من و بابایی کوچکتر شد که اونم فدای یه تار موت ...

خوب میگفتم ...

روز پنج شنبه شما هم خیلی اذیت شدی و هم خیلی اذیت کردی ،چون با هر بار آمد و رفت من و بابایی شما جیغ و داد میکردی و میخواستی دنبالمون بیای !

بازم خدا خیرش بده خاله مریم رو که با وجود اینکه بارداره و سنگین شده بازم شما رو فقط اون بنده خدا جمع و جور میکرد ...

روز جمعه خاله الهام گفت من که با این دو تا ورووجکم کاری از دستم برنمیاد پس کیان رو بیار نگهش دارم و تقریبا کل روز جمعه رو هم خونه خاله الهام بودی و من و بابایی و خاله مریم و خاله فری بازم کلی کار انجام دادیم !

و اما روز شنبه ...

خیلی روز بدی بود !!!

همون صبح اول صبحی شما با پیشونی خوردی زمین و کلی گریه کردی و منم پا به پات اشک ریختم از کبود شدن پیشونیت ...

همون اول صبحی حالمون گرفته شد ،خسته هم بودیم ...

ظهر دوباره عمو سید اومد و از عصر هم خاله فری اومد کمک و دوباره خاله مریم هم با امین و معین اومدن و بازم خاله کلی شما رو نگه داشت ...

دیگه شنبه شب تمام اسباب ها اومدن پایین و نسبتا خیالمون راحت شد !

امروز هم کلی خرده کاری داشتیم که شما از همون صبح که پا شدی غرغر رو شروع کردی ...

بابایی هم زنگ زد به عمه مریم و علیرضا اومد بردت خونه شون و من و بابایی هم با سرعت هرچه تمام تر بقیه کارها رو انجام دادیم ...

شب هم که اومدم خونه عمه دنبالت بغلم کردی و بوسم کردی ...

امیدوارم توی خونه جدید روزای خوبی با هم داشته باشیم !

فردا تولدته ،انگار این یکسال توی خواب گذشت ...

بعدا حتما یک پست خوشگل برای تولدت میگذارم ولی نمیتونیم توی روز دقیق تولدت جشن تولدت رو برگزار کنیم ،آخه هنوز کلی کار مونده و کلی هم من خسته ام ...

پس احتمالا میشه هفته آینده ...

امیدوارم مهمونی خوبی بشه ...

ببخش اگر این چند روز کم بودم !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آرینا مو فرفری
10 تیر 92 2:33
خونه جدید مبارک ادیدا...
بوس برای کیان ادیدا



مرسي اديدا ...
آرام
10 تیر 92 9:18
خسته نباشى خاله ياسي
وااااااااى تولدت مبارك گل پسر انگار همين ديروز بود ايشالا ١٠٠ سال زنده باشى با شادى و خوشى


ميبيني ارام جون !؟!؟!؟

واقعا انگاري همين ديروز بود !!
صدی
10 تیر 92 10:43
سلام زهرا جون خونه نو مبارک ایشالله همش برات خوبی بیاره و خوشی

یکسالگی پسرت مبارک هزارساله بشه ایشالله


مرسي نازنين ...
مرجان.مامان آرش
10 تیر 92 16:41
زهراجون خسته نباشید و امیدوارم روزهای سرشار از شادی رو تو این خونه سپری کنید.
تولد ادیدا هم مبارک.یادش به خیر پارسال یکی از دوستای مامی سایت که همسایتون بود اومد و خبر فارغ شدنتونو داد.چقدر زود میگذره ها.
کیان جون پاینده باشی


سلام ...
عجبه خانوم !؟
یادی از ما کردین !؟

میبینی مرجان جون ،به همین راحتی یک سال شد !!!

و اما اون دوست عزیز که صد البته همسایه مون نبود کسی نبود جز زهرای عزیز (مام بهار) مامی سایت خودمون ...

امیدوارم هر جا که هست سالم و سرحال باشه !

خیلی لطف کردی گلم !
رالیا
11 تیر 92 0:12
سلام ادیدای خاله قوربونت بشم تولدت مبارک باشه عزییییییییزم
زهرا جون خونه جدید مبارک انشالا که روزهای بسیار خوبی رو توش سپری کنی خانمی بالاخره بدون کمک ما جابجا شدی خسته نباشیییییییی


ممنون رالیا جونم ...

متشکرم که همیشه انقدر به فکرمی عزیزم !

ادیدا روی گل شما رو میبوسه !
@زهرا@
11 تیر 92 0:50
زهرا جونم تولد کیان رو به خودت و البته خودش و همسرت تبریک میگم ایشالا که خدا خودش کیان عزیزو براتون حفظ کنه...
جابه جایی و خونه جدید هم مبارکتون باشه به دل خوش ایشالا...


مرسی عزیزم ...

خیلی لطف میکنی که به ما سر میزنی !

هما
11 تیر 92 1:26
سلام زهرای عزیز

خیلی تبریک تولد ثمره زندگیت 1سال واقعا مادر بودی این حسو قبل از تولد کیان عزیز به تو تبریک میگم ایمان دارم تو آینده به خودت میبالی از کیان زندگیت




وای هما جونم !



کجایی انقدر دلم برات تنگ شده !؟



از شبی که اومدیم اینجا همش به یادتم ...



مرسی گلم ،تو انقدر خوبی که همیشه من رو هم خوب میبینی نازنین ...



و اما مادر بودن ،شیرین ترین احساسیه که توی زندگیم دارم ...



دوستت دارم دوست گلم و دلتنگتم ...



بیا دیگه !!!



انگاری همه هماهای دنیا ماهن ،همای عزیزم دوستت دارم !