گله ...
اومدم ازت گله کنم ،به خودت ...
چند روزه که شیر نمیخوری ،دیگه توی خواب هم نمیخوری !!!
چرا !؟
مدام شیر درست میکنم به امید اینکه این بار میخوری و باز هم نمیخوری ...
خیلی بخوری ،۱۲۰سی سی در روز ،که تقریبا هیچه ...
کلافه شدم دیگه !
کمر درد هم امانم رو بریده !
چه کار کنیم حالا !؟!؟!؟
آهان لباس هم تنت میکنم مدام میخوای درشون بیاری و غرغر میکنی ...
حالا مگه چی تنت میکنم فعلا!؟ تی شرت و شرت ...
انقدر میای مظلومانه نگاهم میکنی و لباسهای تنت رو میکشی که اجباراً درشون میارم !
ای بابا !!!
خدا به داد زمستونمون برسه ...
پریشبا لباسهای پاییزه ت رو درآوردم تا ببینم کدوماش امسال اندازه ته که اصلا نگذاشتی تنت کنم !!!
راستی ،خاله فری مشهده ...
امروز بعد از ظهر بابایی شما رو برد بیرون و منم تصمیم گرفتم یه چرت بزنم که وسط خوابم خاله فری زنگ زد و گفت :گوشی رو میگیرم رو به ضریح آقا امام رضا (ع) ،هر چی دلت میخواد بگو !
اول ازش خواستم زود بطلبتمون و بعد اینکه حال و هوای این روزا رو عوض کنه !
یه خورده خسته و دلمرده ام ،ببخش منو اگر گاهی بی حوصله ام ...