کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

شُکر ،هزار بار شُکر !

1392/7/22 17:05
نویسنده : مامان زهرا
347 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا مدام در حال شُکر کردنم ...

 

وقتی جیغ میکشی و مخم سوت میکشه ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که لال نیست !

وقتی صدات میزنم و به روی خودت نمیاری و حرص میخورم ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که کر نیست !

وقتی چیزی رو که قایم کردم به سرعت ضیدا میکنی و لجم رو درمیاری ،میگم :خب ،خدا رو شُکر چشمهاش میبینه !

وقتی روی پاهام میخوابونمت و با پاهات محکم لگدم میزنی و جای بخیه هام میسوزه ،میگم :خب خدا رو شُکر که میتونه راه بره !

وقتی توی صورتم چنگ میزنی و موهام رو میکشی و از درد اشک توی چشمام جمع میشه ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که دستهاش جون دارن !

وقتی کلمه جدیدی رو که تازه یاد گرفتی برای هزارمین بار با صدای بلند با خودت واگویه میکنی و تمرکزم رو بهم میزنی ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که باهوشه !

وقتی روزانه مجبور میشم بارها نپیت رو عوض کنم و بشورمت و از درد کمرم کلافه بشم ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که مزاجش درست کار میکنه !

وقتی میخوام لباسهات رو تعویض کنم و از دستم فرار میکنی و کفرم درمیاد ،میگم :خب خدا رو شُکر توانمنده !

وقتی ...

و خیلی وقتی های دیگه ...

وقتی میبینم سالمی روزی هزار بار خدا رو شُکر میکنم عزیزم !

این روزا خیلی وقتا میرم توی فکر مادرهایی که بچه هاشون به نوعی معلولیت دارن یا بیمارن ،نمیدونم که میتونم درکشون کنم یا نه ،ولی فقط میتونم بگم که خیلی براشون ارزش قائلم به خاطر خدمت کردن به پاره تنشون ...

خیلی سخته که مادر باشی و هیچوقت کلمه «دوستت دارم مادر » رو از دهانت بچه ت نشنوی ...

امیدوارم قدر تو و خدایی که تو رو به من بخشیده بیشتر بدونم !

این عکس مال چند شب پیشاست که تب داشتی و ساعت چهار صبح بیدار شده بودی تلویزیون رو روشن کرده بودی که ببینی ...

پ.ن :چند روز پیشا خیلی ناگهانی با وبلاگ پسر بچه یازده ساله ای رو به رو شدم که متاسفانه CP بود و مادرش نوشته بود که هنوز هم اتاقش رو مرتب میکنه و اسباب بازیهاش رو گردگیری میکنه به امید روزی که بچه ش از جا بلند شه و بتونه باهاش بازی کنه !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

رالیا
24 مهر 92 1:13
وای زهرا جون چقدر زیبا خدا رو شکر کردی ،با خوندن هر جمله مو به تنم راست شد واقعا هزاران بار خدارو شکر که بچه های سالمی بهمون داده من که گاهی اوقات که با بچه ها کل کل می کنم از بس که شیطونن جفتشون فکر می کنم خیلی مامان بی لیاقتی هستم که قدر این سلامتی رو نمیدونم



باز هم خدا رو شُکر !
فرناز
24 مهر 92 21:00
عزیییییزم چه ناز ایستاده ....چقدر لاغر شده زهرا !


بچه م نيم كيلو كم كرد تو اين هفته خاله ش !
هي ما تلاش ميكنيم براي وزن گيري ،اون وقت يه دندون يا بيماري بي موقع همه تلاش هامون رو به باد ميده !!!

قبلنا دلم خوش بود كيان خوب غذا ميخورد ،الان ديگه اصلا نميخوره ،فقط در حد رفع گرسنگي ...
آرام
27 مهر 92 8:02
واقعا شکر ...
یه روز که مریض میشن قدر سلامتیشون رو میدونیم



راست ميگي ارام جون !
سمیرامامان آوا
27 مهر 92 9:33
منم وقتی آوا خیلی شیطونی میکنه یاد روزی که بستری بود میفتم و فقط خدا رو شکر میکنم که سالمه

خدایا نعمت سلامتی رو از دستای بخشنده ات به همه بچه ها بده



اخي ..

چرا !؟ كي بستري بوده بچه !؟
مریم مامان سام
27 مهر 92 9:56
ایشاله کیان جان زودی خوب بشه بهش سوپ مرغ بده هم پروند و هم تهرانی برای سرماخوردگی نی نی ها رو سوپ مرغ تاکید داشتن
رفته بودیم با جاری محترم مسافرت بعدش هر وقت سام پیف میکرد من یه ذوقی میکردم و میگفتم اخییییی خدا رو شکر که سام پیف کرد بعد نگو اونا فکر کرده بودن اقا سام برای پیف مشکل داره که من اینقدر ذوق مکنم بعدش که یه چن روزی با هم بودیم و دیده بودن واسه بادگلوشو جیشوووووووووو کلهوم همه چی اینقدر ذوق میکنم بهم گفتن



والا اين چند وقته همش خوراكش سوپ ماهيچه و مرغ و كباب هاي ساده بوده مريم جون ...
سمیرامامان آوا
28 مهر 92 7:27
هفته پیش آوا مریض بود ببخشید(اسهال استفراغ شدید )همراه با تب خیلییییییییی سخت بود


اخي ...

بميرم الهي ،نميدونستم شرمنده مامانش !


ان شاالله كه زودتر خوب خوب خوب ميشه نازدخمل !