گریه های ناتمام ...
انقدر گریه میکنی که یه وقتایی من هم پا به پات گریه میکنم !
آخه چرا نازنینم ؟
هنوز هم کولیک اذیتت میکنه ,لعنتی !
توی بیست و یک روزه گیت خیلی گریه کردی (انقدر که من و باباییت هول شده بودیم و نمیدونستیم چه کارت کنیم) ...
انقدر گریه میکنی که یه وقتایی من هم پا به پات گریه میکنم !
آخه چرا نازنینم ؟
هنوز هم کولیک اذیتت میکنه ,لعنتی !
توی بیست و یک روزه گیت خیلی گریه کردی (انقدر که من و باباییت هول شده بودیم و نمیدونستیم چه کارت کنیم) ...
بابایی افطار کرد و باباجون رو که برای دیدن شما اومده بود تنها گذاشتیم رفتیم بیمارستان اما هنوز به بیمارستان نرسیده ساکت شدی و خوابیدی ,آقای دکتر هم تا شما رو دید و معاینه کرد تشخیص کولیک داد و توصیه کرد که از صدای ضبط شده سشوار ,جاروبرقی ,فن و ... کمک بگیریم برای ساکت کردنت و فردا شبش که خونه دایی حمیداینا بودیم امتحان کردیم و جواب داد و صدای سشوار رو بابایی و دایی حمید ضبط کردن و برای شما گذاشتن و شما آروم شدی !
شب ها هم کلا از حدودای ساعت 8 به بعد واست صدای سشوار میذاریم تا تقریبا 8 صبح ,آلبته نه با موبایل (به خاطر امواجش) بلکه با multi media playerی که بابا توی دوران نازدیمون برای من خریده بود و یه چند سالی بود توی کیف مخملیش گوشه کتاب خونه جا خوش کرده بود و بلااستفاده مونده بود !!!
قطره infacol رو هم که خاله شیوا داده (از سر کولیک آنوشا داشت آکبند) و نایابه رو هم میخوری (البته بابایی واست colic ez رو هم خریده)!
انقباضات روده و شکمت هم بهتر شده ,پس چرا گریه میکنی مادر ؟
به خدا به هیچ کاری نمیرسم ,حتی وقت نمیکنم غذا بخورم !!!!!!!
مدام شما رو روی دستم گرفتم و میچرخونم تا گریه نکنی یا شیرت میدم و بادگلوت رو میگیرم !
حتی وقت نمیکنم واسه باباییت که روزه است افطاری درست کنم ,بنده خدا خودش میاد خونه و شما رو نگه میداره تا من یه چای و افطاری براش آماده کنم !
ولی این روزها به داشتن تو می ارزه ,وقتی شب ها فقط روی بازوی من میخوابی صبح که بیدار میشم و میبینم یک سمت بدنم به کل خواب رفته باز هم لذت میبرم از اینکه میتونم بهت آرامش ببخشم ...
کیان عزیزم این روزها خیلی سخت میگذرن و بیشتر از هر زمان دیگه به بودن مادرم کنارم نیاز دارم ولی با داشتن تو حتی غم نبود مادر هم جبران میشه !
چشمهایم برای تو !