صد روز مثل عسل !
توی بغلم خوابیدی و داری شیر میخوری و گرمای دستت که با انگشتای کوچولوت دستم رو که دور شیشه است گرفته من رو به صد روز پیش میبره ... یه وقتایی با خودم میگم : ای وای چقدر داره زود میگذره !؟ میترسم نکنه زود این روزا رو از دست بدم ,واسه همین سعی میکنم توی تمام لحظاتش به هر سه مون خوش بگذره !!! روز به روز رشد کردنت رو میبینم و لذت میبرم از این همه لطفی که خدای مهربون نثارم کرده و موجود لطیفی مثل تو رو بهم داده ... شبها وقتی توی خلوتمون بهت شیر میدم و بعد از سیر شدن لبخند پر مهرت رو بهم هدیه میکنی خدای مهربون رو شاکر میشم واسه داشتن این لحظه ها ... این روزا دیگه خیلی بزرگ شدی پسرم ! واسه مامان و بابا دلبری میکنی ,تو چشم...