کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

دل نوشته ...

امروز داشتم به پارسال فکر میکردم و اینکه انگاری همین موقع ها بود که توی دلم خونه کردی و از همون موقع شدی تمام رویاهای دور و نزدیکم ... گفتم برات بنویسم تا تو هم بخونی و از دلم با خبر باشی نازنینم ... از اینکه چی بهم گذشت توی این یک سال !!!     امروز داشتم به پارسال فکر میکردم و اینکه انگاری همین موقع ها بود که توی دلم خونه کردی و از همون موقع شدی تمام رویاهای دور و نزدیکم ... گفتم برات بنویسم تا تو هم بخونی و از دلم با خبر باشی نازنینم ... از اینکه چی بهم گذشت توی این یک سال !!! رفتم به پارسال و همین روزها که با دیدن علایم بارداری برای بار سوم  رفتم  بی بی چک گرفتم  و با مثبت بودنش یهو دوباره استرس ا...
17 آبان 1391

گلچین عکس های چهار ماهگی ...

نود و پنج روزگی نود و پنج روزگی صد روزگی آماده برای یک گردش پاییزی میخوایم بریم مهمونی خوش تیپ مک کویین قربون اون تیپ کارگردانیت برم من ! خوشمزه است نه !؟ بدقلق توی تخت مشغول با آویز موزیکال کیان خان جدی خاله مریم ,ایششششششش با این لباس خریدنش ! کوچیک بود ,حیف !!! ...
15 آبان 1391

به بهانه چهار ماهگی ...

امروز وقتی از توی بغل خاله الهام دست هات رو باز کردی و یک کمی خیز برداشتی به سمت من که بغلت کنم فهمیدم دیگه واسه خودت حسابی مرد شدی و مامانت رو از بقیه تشخیص میدی ...   راستش رو بخوای روز ماهگرد چهار ماهگیت نتونستم برات بنویسم ,یعنی دوست ندارم این نوشته ها از سر وظیفه باشه ,دلم میخواد حرف های دلم رو برات بگم ... امروز وقتی از توی بغل خاله الهام دست هات رو باز کردی و یک کمی خیز برداشتی به سمت من که بغلت کنم فهمیدم دیگه واسه خودت حسابی مرد شدی و مامانت رو از بقیه تشخیص میدی ...   راستش رو بخوای روز ماهگرد چهار ماهگیت نتونستم برات بنویسم ,یعنی دوست ندارم این نوشته ها از سر وظیفه باشه ,دلم میخواد حرف های دلم رو برات بگم ...
15 آبان 1391

اندر احوالات ماه چهارم ...

دیگه داری شیطون میشی هااااااااااااااااااااا !   شیر هم که خوب نمیخوری ...   دکترت میگه از شدت کنجکاوی هر کاری رو به شیر خوردن ترجیح میدی ... فقط شب ها توی خواب میتونم بهت شیر بدم و شما هم کامل بخوری ...     دیگه داری شیطون میشی هااااااااااااااااااااا !  شیر هم که خوب نمیخوری ... دکترت میگه از شدت کنجکاوی هر کاری رو به شیر خوردن ترجیح میدی ... فقط شب ها توی خواب میتونم بهت شیر بدم و شما هم کامل بخوری ... یواش یواش داری سعی میکنه موقع شیر خوردن شیشه ات رو بگیری اما زود خسته میشی ... شیشه شیرت رو هم میشناسی ... از ابتدای چهار ماهگیت شب ها توی اتاق خودت میخوابی و من و بابایی هم پایین تختت روی ز...
15 آبان 1391

واکسن چهار ماهگی !

نمیدونم چرا بابایی همش کارایی رو که جنبه درمانی داره و میخواد برای شما انجام بده و میدونه شما اذیت میشی میخواد به تعویق بیاندازه ...     مثل ختنه کردنت که خدا میدونه به چه چیزهایی متوسل شدم تا راضیش کردم والا هنوز هم شما رو ختنه نکرده بودیم !!!   خلاصه ... نمیدونم چرا بابایی همش کارایی رو که جنبه درمانی داره و میخواد برای شما انجام بده و میدونه شما اذیت میشی میخواد به تعویق بیاندازه ... مثل ختنه کردنت که خدا میدونه به چه چیزهایی متوسل شدم تا راضیش کردم والا هنوز هم شما رو ختنه نکرده بودیم !!! خلاصه ...   امروز ضبح دوباره بابایی داشت طفره میرفت از بردنمون به درمانگاه برای واکسیناسیون که با نگاه...
14 آبان 1391

گردش و خرید برای شما !

دیشب با بابایی رفتیم فروشگاه هایپرسان که تازه افتتاح شده و از اونجا واسه شما یه چیزایی خریدیم  ...   دیگه هرجا میرم فقط دلم میخواد برای شما خرید کنم عزیزم ... حلقه ,بازی شناخت رنگ و هوش حلقه ,بازی شناخت رنگ و هوش عروسک بادی شنی بیل و کلنگ و شن کش برای خاک بازی کالج لباس این دست رو مامان جون خرید ...
10 آبان 1391

اولین به دست آوردن ...

هر روز پیشرفت ...     هر روز یک شگفتی  ... امروز توی سه ماه و بیست و هفت روزگیت دقت کردم به رفتارت و قیافه هیجان زده ات که داشتی عروسک هایی رو که به دسته کریرت آویزون کردم رو میگرفتی و به دهان میبردی ... حالا دیگه میتونی هر چیزی رو که میخوای به دست بیاری ! البته از چند روز قبل تر هم هر وقت اراده میکردی دسته کریرت رو میگرفتی ... مامان هم که دوربین به دست !!! ...
7 آبان 1391

کاور بارون !!!

امروز با بابایی رفتیم و واسه کالسکه شما کاور بارون خریدیم ,اونجا من برای شما یه لیوان سیپی کاپ و یک پستونک 6 ماه به بالا و یک جفت پستونک 18 تا 36 ماه مارک bebe confort خریدم ...   عاشق خرید کردن برای تو هستم ! کاور بارون کاور بارون اینها هم بقیه خریدهاااااااااااا عصر که رفتم پیش خاله فری و خاله مریم دیدم که خاله فری از شمال واست یه اسباب بازی بامزه آورده و خاله مریم هم واست مسواک ,ژیله و پلوور و 2 تا جوراب خوشگل خریده و یک لباس زرافه ای که وقتی بهت پوشوندیم دیدیم خیلی اندازه است و ممکنه خیلی زود تنگ بشه ,قرار شد خاله مریم بره و اگر شد سایز بزرگترش رو بگیره برات ... این اسب خاله فری مسواک آموزشی بانمک ...
6 آبان 1391

تولد حسام و زندایی زهرا

امشب تولد حسام بود و تولد زندایی زهرا که 18 مهر هست و از وقتی آقا حسام خان به دنیا اومدن هر دو تا تولد رو توی یه روز جشن میگیریم ...   اونجا شما مرکز توجه همه بودی و همه میخواستن باهات عکس بندازن ... مخصوصا امیرعلی ,امیرمهدی و حسام ... اینم حسام خان تکی ...
28 مهر 1391