کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

احساس گناه ...

1392/1/24 2:11
نویسنده : مامان زهرا
574 بازدید
اشتراک گذاری

امشب احساس گناه کردم ...

 

میدونی چرا !؟

 

یک آن از دستت کلافه شدم ,ببخش من رو !

 

بابایی نبود و من و شما رفته بودیم خونه خاله فری و شما از زمانی که رسیدیم غر زدی تا اومدیم خونه ,تو خونه هم غر زدی تا همین الان که خوابیدی ...

البته جدیدا غر میزنی که فقط من بنشینم پیشت و شما بازی کنی ,اگر من یا بابایی سرپا باشیم کلی کلافه میشی و گریه میکنی ,قربونت برم !

کلی خاله فری بغلت کرد  و راه برد ,خاله مریم باهات بازی کرد ,من ناز و نوازشت کردم ,اما نشد !

یک لحظه کفری شدم و گفتم :آخه چته کیان !؟!؟!؟

البته به خدا نه صدام رو بردم بالا و نه لحنم بد بود ,فقط بیچارگی توی صدام موج میزد ...

ببخش من رو که یک آن خسته شدم !

قبل از اینکه این پست رو بذارم خوابوندمت و بغلت که کردم ببرم بذارمت روی تختت اشک توی چشمام جمع شد و گریه ام گرفت ,بابایی پرسید چرا گریه میکنی !؟

گفتم :هیچی ...

خیلی معصومی ,پاک و بی آلایش ...

برای هزارمین بار دوستت دارم !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

رومینا
24 فروردین 92 16:39
سلام زهرا جون

من همیشه وبلاگت رو می بینم ولی بعضی اوقات فرصت نمیشه تا برای کیان نازت پیام بزارم.زهرا جون ندیدمت ولی پستات خیلی به دلم میشینه.



مرسی عزیزم ,لطف دارین شما به من و کیان !
ببوس رومینای گلم رو !
سمیرامامان آوا
25 فروردین 92 0:23
ای جانم اشک منم درآوردی زهرا جان منم دقیقا همین حالت بهم دست میده