خواب ,بی خوابی ...
دیشب تا صبح بین اتاق خودم و شما در حال رفت و آمد بودم ...
یه خورده هم آوردمت توی تخت خودمون ولی کلا نخوابیدی !
انقدر شب تا صبح غرغر کردی که کلافه ام ,کلافه و داغون و خسته و خواب آلود ...
دیروز هم که رفتیم پیاده روی غرغرات پدرمون رو درآورد ,خدا خیرشون بده خاله فری و خاله الهام رو که اگر نبودن نمیدونم باید چه کار میکردم ,همش توی بغلشون بودی !
الانم شیر خوردی و نشستی کنار من و داری دو دستی میکوبی رو پای لخت من و از صداش لذت میبری !
خوابم میاد ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی