کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین بالا رفتن از پله !

1392/6/26 21:10
نویسنده : مامان زهرا
2,863 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم ،امیدوارم تمام پله های زندگی رو یکی یکی و با موفقیت بالا بری و همیشه در حال صعود از پله های ترقی باشی ...

دوست دارم همیشه در حال بالا رفتن ببینمت !

 

و حالا تو و تجربه جدیدت ...

البته جالبه ،همیشه فکر میکردم چون شما هیچوقت چهار دست و پا و سینه خیز نرفتی پس از پله هم نمیتونی بالا و پایین بری ،البته خوب خونه ما و اطرافیانمون هم پله نداره که شما پله رو تا حالا تجربه کرده باشی ...

امروز رفتیم خونه خاله سمیرا (دختر عموی من) مولودی ،آخه میلاد امام رضا(ع) هست و خاله سمیرا هم چون رضا پسرش رو از صدقه سری امام رضا(ع) داره از زمان تولد رضا که الان حدودا ۱۲-۱۱ ساله است هر سال روز میلاد مولودی میگیره ...

خلاصه ...

اینم شما و ال اس دی خاله سمیرا که تقریبا از دست شما و هلینا (نوه عمو علی ،دختر فاطمه) صاف شدددددد !

پسرم ،امیدوارم تمام پله های زندگی رو یکی یکی و با موفقیت بالا بری و همیشه در حال صعود از پله های ترقی باشی ...

دوست دارم همیشه در حال بالا رفتن ببینمت !

و حالا تو و تجربه جدیدت ...

البته جالبه ،همیشه فکر میکردم چون شما هیچوقت چهار دست و پا و سینه خیز نرفتی پس از پله هم نمیتونی بالا و پایین بری ،البته خوب خونه ما و اطرافیانمون هم پله نداره که شما پله رو تا حالا تجربه کرده باشی ...

امروز رفتیم خونه خاله سمیرا (دختر عموی من) مولودی ،آخه میلاد امام رضا(ع) هست و خاله سمیرا هم چون رضا پسرش رو از صدقه سری امام رضا(ع) داره از زمان تولد رضا که الان حدودا ۱۲-۱۱ ساله است هر سال روز میلاد مولودی میگیره ...

خلاصه ...

خونه خاله سمیرا اختلاف سطح زیاد داره ،مثلا اتاق خواب ها و سرویس بهداشتی شون یک پله و آشپزخونه اش دو تا پله میخوره !

شما تا پله ها رو دیدی اول مثل آدم بزرگا سعی کردی ازشون بالا بری و وقتی دیدی با جوراب ممکنه سر بخوری دستت رو گرفتی به دیوار کنارت و راحت بالا رفتی و بعد هم راحت پایین اومدی !

خیلی متعجب شده بودم  و کلی قربون صدقه ت رفتم ،ولی خوب تا آخر مراسم پدرمون رو هم درآوردی دیگه !!!

یکی اینکه دوست داشتی از پله ها هی بری بالا و بیای پایین و دیگری اینکه هر مهمونی که میومد و در باز میشد شما هم میخواستی بری بیرون ،در ورودی خونه خاله سمیرا هم که به بالکن باز میشه ...

به هر حال کلی شیطونی کردی ،موقع مولودی خوندن هم خوابیدی (وای که چقدر من از این خانوم مولودی خون که هر سال خاله سمیرا دعوتش میکنه و کلی پول بی زبون رو توی حلقش میریزه بدم میاد ،باید توی کاباره میخوند ،زنیکه اصلا شان و شئونات ائمه رو رعایت نمیکنه) ،همون بهتر هم که خواب بودی !!!

بعد هم که یه خورده خلوت شد کلی به روش خودت پا کوبیدی زمین و جیغ زدی و خوشحالی کردی ،کلا جمع رو خیلی دوست داری !

کلی هم همه خاطرخواهت شده بودن و قربون صدقه ت میرفتن و بغلت میکردن !

برگشتنه هم خاله سمانه (اون یکی دختر عموم ،عروس پریشب) نگذاشت آژانس بگیریم و با همسرش عمو امیر ما رو رسوندن و شما هم کم نگذاشتی ،انقدر توی ماشین جیغ کشیدی و خودت رو به در و دیوار کوبیدی که حساااااابی آبروم رفت و کلی عذرخواهی کردم !

و وقتی هم که اومدیم خونه بعد از کلی بازی با بابایی رفتی مثل یه گربه دست آموز آرام روی پای باباییت خوابیدی !

آخه الان چه وقت خوابیدنه !؟

اینم شما و ال اس دی خاله سمیرا که تقریبا از دست شما و هلینا (نوه عمو علی ،دختر فاطمه) صاف شدددددد !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پانیسا
26 شهریور 92 22:58
به سلامتی پله های زندگی رو پشت سر بزاری
زهرا جون این موضوعات وب من دارم چه کنم
بعد این پایین عکس چه جوری به وجود آوردی میره قسمت اولین ها ممنونم راهنمایی کنی


مرسي عزيزم !

همون موضوعات وب رو كه انتخاب كني و موضوعاتت رو تفكيك كني بعد ميتوني هر پستت رو علامت بزني كه با كدوم موضوعت مرتبطه !