کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

دلتنگی ...

1391/8/23 23:58
نویسنده : مامان زهرا
269 بازدید
اشتراک گذاری

اعصابم خیلی خورده کیان جونم ...

 

کلی گریه کردم و سرم از درد داره میترکه !

تو و بابایی هم خوابین ,اگر بابایی بیدارشه و ببینه دارم گریه میکنم میکشه من رو ...

 

 

با دست چپم محکم توی آغوشم گرفتمت و با دست راستم تایپ میکنم !

 

اعصابم خیلی خورده کیان جونم ...

کلی گریه کردم و سرم از درد داره میترکه !

تو و بابایی هم خوابین ,اگر بابایی بیدارشه و ببینه دارم گریه میکنم میکشه من رو ...

با دست چپم محکم توی آغوشم گرفتمت و با دست راستم تایپ میکنم !

 

همین یک ساعت پیش بود که خیلی اتفاقی به وبلاگ یه مامانی برخوردم که نی نیش بعد از به دنیا اومدن فقط 24 ساعت توی این دنیا دووم آورده بود و قلب کوچیکش خیلی زود از تپیدن باز ایستاده بود ...

و از طریق اون وبلاگ که اسم صاحبش امیر عباس بود وبلاگ نی نی های دیگه ای رو هم دیدم که فرشته شدن و توی آسمون لونه دارن و ماماناشون وبلاگ شون رو با درد آپ میکنن !

 

وقتی وبلاگ الینای هفت ماهه رو خوندم که بعد از 4 تا عمل جراحی و کلی درد پرکشیده و پیش خدا رفته و فرشته آسمونی شده دیگه داشتم از بغض خفه میشدم ,وای خدای من مامانای این نی نی ها چی میکشن !؟

خیلی با خودم درگیرم ,اهل کفر که نیستم یعنی راستش رو بخوای حتی همون موقع هم که مامان و بابای عزیز و مهربونم ستاره شدن و رفتن توی آسمون هم کفر نگفتم و خدا رو شکر کردم ...

اما ...

با خودم میگم منی که دور بودن از تو حتی برای ساعاتی واسم عذابه آیا میتونم احساس مادری رو درک کنم که شیر توی سینه اش میجوشه و فرزندش ,پاره تنش زیر خروارهااااااااااا خاک خفته ...

تا همین الان هم برای سختیهای بچه داری اصلا گله ای نکردم که لذت هم بردم ,اما از امشب با نگاه دیگه ای به تو و لحظه هایی که پیشمی نگاه میکنم !

کیان عزیزم ,خورشید روزهام ,ماه شب هام با من بمون تا همیشه ...

تا با تو ارزش واقعی زندگی رو بفهمم !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)