کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین نشستن برای لحظه های کوتاه به تنهایی ...

امروز برای لحظه کوتاهی تونستی بدون کمک بنشینی و مامانی رو غرق شادی کنی !     خوشحالم از اینکه هر روز مستقل تر میشی ! زمانی که تونستی بنشینی زمانی که خسته شدی و ولو شدی و شروع به بازی با اسباب بازی هات کردی بعد هم طبق معمول این روزها دمر شدی و باز هم طبق معمول این روزها چون نمیتونستی برگردی شروع به گریه کردی ! ...
26 آذر 1391

اولین شبی که تنهایی و مستقل توی اتاقت خوابیدی ...

خوب با خوردن آپتامیل 2 که فعلا بهتر میخوابی ...   البته با دو پیمانه آپتامیل 2 و یک پیمانه آپتامیل 1 !!!     امروز صبح من و بابایی تصمیم گرفتیم که از امشب دیگه ما توی اتاق خودمون بخوابیم و شما هم توی اتاق خودت !!!   البته اتاق ما و شما خیلی بهم نزدیکه و مرتب میتونیم بهت سر یزنیم ! مطمعن باش تنهات نمیذاریم ...     خوب با خوردن آپتامیل 2 که فعلا بهتر میخوابی ...   البته با دو پیمانه آپتامیل 2 و یک پیمانه آپتامیل 1 !!! امروز صبح من و بابایی تصمیم گرفتیم که از امشب دیگه ما توی اتاق خودمون بخوابیم و شما هم توی اتاق خودت !!! البته اتاق ما و شما خیلی بهم نزدیکه و مرتب میتونیم بهت سر یز...
25 آذر 1391

اولین کنترل پستونک !

خیلی وقت بود که سعی میکردی از افتادن پستونکت جلوگیری کنی و نمیتونستی !!!     یه وقتایی هم میخواستی پستونکت رو توی دهانت بذاری اما نمیشد ...   و امروز توی چهار ماه و بیست و هفتمین روز زندگیت تونستی پستونکت رو که افتاده بود روی سینه ات برداری و دوباره بذاری توی دهانت ...   خیلی بامزه شده بودی ,حیف که دوربین دم دستم نبود ...
8 آذر 1391

اولین حمام با مامانی ...

وای چقدر  لطیفی !!!   درست مثل برگ گل !   این رو میدونستم هااااااااااااااااااااا ,ولی امروز که برای اولین بار با هم رفتیم حمام برام مسجل شد که دیگه نمیدمت کسی ببرتت حمام !   وای چقدر  لطیفی !!! درست مثل برگ گل ! این رو میدونستم هااااااااااااااااااااا ,ولی امروز که برای اولین بار با هم رفتیم حمام برام مسجل شد که دیگه نمیدمت کسی ببرتت حمام ! امروز قرار بود نهار بریم خونه دای حمیداینا و بعد از ظهر هم زندایی زهرا یا خاله الهام حمامت کنن ! اما نرفتیم چون حال شما خیلی خوب نبود و من زنگ زدم و گفتم ما نمیایم و اون ها هم کلی ناراحت شدن ,اما خاله الهام زنگ زد و گفت که نهارشون رو برمیدارن و میان خونه ما...
1 آذر 1391

اولین بیماری !

دو روز پیش توی چهار ماه و سیزده روزگی علی رغم تمام مراقبت هایی که من از بدو تولد نسبت به شما داشتم سرما خوردی   ...   نمیدونم تقصیر منه یا نه ,اما من فقط میخواستم شما رو توی بارون بیرون نبرم تا شما خیس نشی و سرما نخوری که عاقبت خوردی ...   چهارشنبه قرار بود با خاله الهام و خاله سمیرا برای عرض تبریک بریم خونه خاله مصی که بارونی که از چند شب پیش شروع به باریدن کرده بود تبدیل شد به سیل و من تصمیم گرفتم که شما رو با خودم نبرم !!!   دو روز پیش توی چهار ماه و سیزده روزگی علی رغم تمام مراقبت هایی که من از بدو تولد نسبت به شما داشتم سرما خوردی   ...   نمیدونم تقصیر منه یا نه ,اما من فقط...
26 آبان 1391

اولین غلطیدن ...

امروز باز هم مامان رو دوربین به دست کردی ...   توی هال روی پتوت خوابونده بودمت و داشتی با انواع و اقسام سر و صداها با خودت حرف میزدی و من هم توی آشپزخونه داشتم غذا درست میکردم که دیدم صداهای تو داره شبیه به ناله میشه و انگاری که کفری و عصبانی شدی ! همین که دویدم توی هال دیدمت که دمر شدی و داری سعی میکنی که برگردی اما نمیتونی ... من هم رفتم دوربین رو آوردم و تا تونستم ازت عکس انداختم ! شروع کردی به خوردن شست دستت و وقتی ناامید شدی از بلند کردنت روی دستات بلند شدی و جیغ کشیدی ! جغجغه هات رو ریختم جلوت تا باهاشون بازی کنی ,اما انقدر کلافه بودی که توجه نشون ندادی ... و بعد هم گریه !!! ...
20 آبان 1391

اولین به دست آوردن ...

هر روز پیشرفت ...     هر روز یک شگفتی  ... امروز توی سه ماه و بیست و هفت روزگیت دقت کردم به رفتارت و قیافه هیجان زده ات که داشتی عروسک هایی رو که به دسته کریرت آویزون کردم رو میگرفتی و به دهان میبردی ... حالا دیگه میتونی هر چیزی رو که میخوای به دست بیاری ! البته از چند روز قبل تر هم هر وقت اراده میکردی دسته کریرت رو میگرفتی ... مامان هم که دوربین به دست !!! ...
7 آبان 1391

اولین شی که به دهان بردی ...

امروز توی 82 روزگیت ,اولین روز اولین پاییز زندگیت بعد از تعویض لباس هات و زمانی که داشتیم با هم با زبان آغو صحبت میکردیم وقتی الاغ پولیشیت رو به دستت دادم که باهاش بازی کنی اون رو به سمت دهانت بردی و شروع کردی به خوردنش  ...   مامان هم که دوربین به دست !!! اینم وقتی که توجه ات به مامان جلب شد ...
1 مهر 1391