صبح به خیر پسر گلم ! ساعت شش صبحه و از دیشب تا الان من نتونستم حتی پلک روی هم بذارم ! داغونم ,طپش قلب گرفتم ,نفسم تنگ شده ... اون روزهایی که همیشه از اومدنشون وحشت داشتم رسیدن !!! خونه بابااینا رو هم فروختیم ! به همین راحتی ... تموم شد ... تمام خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی من که توی اون خونه گذشت ! صبح به خیر پسر گلم ! ساعت شش صبحه و از دیشب تا الان من نتونستم حتی پلک روی هم بذارم ! داغونم ,طپش قلب گرفتم ,نفسم تنگ شده ... اون روزهایی که همیشه از اومدنشون وحشت داشتم رسیدن !!! خونه بابااینا رو هم فروختیم ! به همین راحتی ... تموم شد ... تمام خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی من که توی اون خونه گذشت !  ...