کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

دلتنگی ...

اعصابم خیلی خورده کیان جونم ...   کلی گریه کردم و سرم از درد داره میترکه ! تو و بابایی هم خوابین ,اگر بابایی بیدارشه و ببینه دارم گریه میکنم میکشه من رو ...     با دست چپم محکم توی آغوشم گرفتمت و با دست راستم تایپ میکنم !   اعصابم خیلی خورده کیان جونم ... کلی گریه کردم و سرم از درد داره میترکه ! تو و بابایی هم خوابین ,اگر بابایی بیدارشه و ببینه دارم گریه میکنم میکشه من رو ... با دست چپم محکم توی آغوشم گرفتمت و با دست راستم تایپ میکنم !   همین یک ساعت پیش بود که خیلی اتفاقی به وبلاگ یه مامانی برخوردم که نی نیش بعد از به دنیا اومدن فقط 24 ساعت توی این دنیا دووم آورده بود و قلب کوچیکش خیلی زود ا...
23 آبان 1391

دل نوشته ...

امروز داشتم به پارسال فکر میکردم و اینکه انگاری همین موقع ها بود که توی دلم خونه کردی و از همون موقع شدی تمام رویاهای دور و نزدیکم ... گفتم برات بنویسم تا تو هم بخونی و از دلم با خبر باشی نازنینم ... از اینکه چی بهم گذشت توی این یک سال !!!     امروز داشتم به پارسال فکر میکردم و اینکه انگاری همین موقع ها بود که توی دلم خونه کردی و از همون موقع شدی تمام رویاهای دور و نزدیکم ... گفتم برات بنویسم تا تو هم بخونی و از دلم با خبر باشی نازنینم ... از اینکه چی بهم گذشت توی این یک سال !!! رفتم به پارسال و همین روزها که با دیدن علایم بارداری برای بار سوم  رفتم  بی بی چک گرفتم  و با مثبت بودنش یهو دوباره استرس ا...
17 آبان 1391

شیرخشک !!!

از گذاشتن این پست خیلی عذاب وجدان دارم !!!   هیچوقت دلم نمیخواست این اتفاق بیافته اما افتاد ... همیشه دلم میخواست کامل و تا زمانی که لازمه با شیره جونم تو رو تغذیه کنم اما نشد ... متاسفم ... از گذاشتن این پست خیلی عذاب وجدان دارم !!! هیچوقت دلم نمیخواست این اتفاق بیافته اما افتاد ... همیشه دلم میخواست کامل و تا زمانی که لازمه با شیره جونم تو رو تغذیه کنم اما نشد ... متاسفم ...  تازه دلیل گریه های بی دلیل این روزهات رو فهمیدم ,نخیر انگاری همش هم کولیک نیست ! بعد از چند تا تستی که روت انجام دادم فهمیدم که متاسفانه شیر من برای تو کافی نیست و سیرت نمیکنه و با دکتر جدیدی که خاله شیوا معرفی کرده بود درمیون گذاشتم و...
8 مرداد 1391

گریه های ناتمام ...

انقدر گریه میکنی که یه وقتایی من هم پا به پات گریه میکنم ! آخه چرا نازنینم ؟     هنوز هم کولیک اذیتت میکنه ,لعنتی ! توی بیست و یک روزه گیت خیلی گریه کردی (انقدر که من و باباییت هول شده بودیم و نمیدونستیم چه کارت کنیم) ... انقدر گریه میکنی که یه وقتایی من هم پا به پات گریه میکنم ! آخه چرا نازنینم ؟ هنوز هم کولیک اذیتت میکنه ,لعنتی ! توی بیست و یک روزه گیت خیلی گریه کردی (انقدر که من و باباییت هول شده بودیم و نمیدونستیم چه کارت کنیم) ... بابایی افطار کرد و باباجون رو که برای دیدن شما اومده بود تنها گذاشتیم رفتیم بیمارستان اما هنوز به بیمارستان نرسیده ساکت شدی و خوابیدی ,آقای دکتر هم تا شما ...
6 مرداد 1391

با هم تنها شدیم دیگه !!!

خوب ...   از دیشب من و شما و بابایی باهم تنها شدیم رسما ,سه تایی... دیروز 10 روزه شما بود و خاله الهام شما رو حمام کرد و من هم حمام رفتم و دایی حمید اینا و خاله الهام اینا شام خونه مون بودن که خاله راضیه و شوهرش عموحسین و خاله رضوانه هم برای دیدن شما اومدن و خلاصه کلی شلوغ بود خونه مون !   این 10 روز همه به خصوص خاله الهام و زندایی زهرا و عمه مریم که پیشمون بودن بهمون خیلی لطف کردن ,اگر اونا نبودن من نمیتونستم از پس کارهای اولین روزهایی که شما به دنیا اومده بودی بربیام ... اما 10 روز خیلی سختی بود !!!   خوب ...   از دیشب من و شما و بابایی باهم تنها شدیم رسما ,سه تایی... دیروز 10 روزه شما بود و خاله ال...
22 تير 1391

تعیین روز وصال ...

باز هم سلام       میبینی ؟ هنوز توی دلمی ... دیگه برای دیدنت من و بابایی داریم روز شماری میکنیم عسلم !   امروز رفتم دکتر و فکر میکردم آخرین معاینه مون هست ولی خوب دکتر گفت که باید هفته دیگه یعنی چهاردهم هم برای معاینه برم ... صدای قلبت رو باز هم شنیدم و دلم غش رفت واسه اون تپیدن ها ... باز هم سلام       میبینی ؟ هنوز توی دلمی ... دیگه برای دیدنت من و بابایی داریم روز شماری میکنیم عسلم !   امروز رفتم دکتر و فکر میکردم آخرین معاینه مون هست ولی خوب دکتر گفت که باید هفته دیگه یعنی چهاردهم هم برای معاینه برم ... صدای قلبت رو باز هم شنیدم و دلم غش رفت واسه اون ت...
7 تير 1391

این روزهاااااااااااااااااااااااااا

سلام عسلم ...   امیدوارم حالت هم به خوبی این لگدهایی که نثار مامانی میکنی باشه عزیزم ! راستش حال مامانی اصلا خوب نیست عزیزم ,از یه طرف معده درد و از یه طرف هم دردهای دیگه امانم رو بریده نازنینم اما همه رو تحمل میکنم فقط به خاطر تو ...   سلام عسلم ...   امیدوارم حالت هم به خوبی این لگدهایی که نثار مامانی میکنی باشه عزیزم ! راستش حال مامانی اصلا خوب نیست عزیزم ,از یه طرف معده درد و از یه طرف هم دردهای دیگه امانم رو بریده نازنینم اما همه رو تحمل میکنم فقط به خاطر تو ... به تاریخی که دکتر برای زایمان داده 16 روز دیگه باقی مونده و امشب داشتم به بابایی میگفتم که دیگه طاقتم داره برای دیدنت طاق میشه و تحملم روز ...
2 تير 1391

تولد بابا حسین !

امروز تولد بابا حسین بود  !   سی و سه سالش  تموم شد !   واسه خودم و جشن سیسمونی تو که نتونستم مهمونی بگیرم ,واسه بابایی هم نتونستم چون اصلا حتی نباید از خونه بیرون برم !   اما ... به دایی حمید سپردم تا 2 تا پیراهن خوشگل با جنس خوب برای شما بخره و خاله فری رو هم مامور کردم یک دسته گل زیبا و یک کیک کوچولو بخره ! ...   بابایی بیرون که رفت خاله فری کادوها و دسته گل و کیک رو آورد داد و رفت و شب که بابا اومد خونه سورپرایزش کردم ,خیلی خوشحال شد .. ...
28 خرداد 1391