یک سال و ده ماهگی ...
یه خورده دیر اومدم ،ببخشید ... این روزا خیلی حوصله م با این گچ توی پام سر میره ،کلافه ام عزیزم ! این روزهای من از بام تا شام با شاهزاده ای میگذره که گذر زمان و سرعت سپری روزها رو از روی بلند شدن قدش میفهمم ... این روزها تمام معیارهای من در پسرکی خلاصه شده که هر روز برای من روز متفارتی میکنه و تمام تنظیمات معیارهای قبلیم رو بهم ریخته ... این روزها تمام صحبتهایم خلاصه شده در وجنات و سکنات پسری کوچولویی که وقتی بهش نگاه میکنم از ته دلم خدا رو شکر میکنم ... شکر میکنم برای بودنت ،داشتنت ... انقدر من رو مال خودت کردی که دیگه آمال و آرزوهام رو هم در تو میبینم و تمام تلاش روزمره من شده آرامش و آسایش و آسودگی تو ... یه وقتایی دلم...