گل پسر قند عسل نقاشی میکنه با ماژیک ...
امروز سال روز فوت دایی عباس بود (دایی بابای من) ،خدا رحمتش کنه ،مرد بی آزاری بود ! برای مجلس ختم انعام دعوت بودیم خونه شون و من مردد بودم که شما رو ببرم یا نه که تصمیم گرفتم ببرمت ،آخه انگاری سرما خوردی و ترجیح دادم پیش خودم باشی ... مرسی که خیلی پسر خوبی بودی ،همه لذت برده بودن از این همه آرومی و خوش اخلاقی تو ... بعد از اینکه از مراسم برگشتیم شما بعد از یک خواب حسابی بیدار شدی و حوصله ت سر رفته بود که با خودم گفتم بهتره نقاشی کنیم ،اونم با ماژیک که رنگهاش زنده تره ... راستی برگشتنه تا توی آژانس نشستیم راننده لامپ سقف رو خاموش کرد که یهویی شما شروع کردی با انگشتت اشاره با لامپ و میگفتی :روش روش (روشن کن) ،آقای راننده هم بدون اینکه م...