کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

به بهانه پنج ماهگی ...

یه وقتایی با خودم میگم نکنه دارم خواب میبینم !     نکنه این همه خوشبختی و با تو بودن رو دارم خواب میبینم !؟   نکنه تموم بشی ؟ میترسم ... آره مامان جون ,میترسم ! میترسم از اینکه همه این رویاهای با تو بودن حباب باشه ! میترسم از اینکه نتونم مادر خوبی باشم ! میترسم از اینکه از من راضی نباشی ! میترسم ... مینشینم و نگاهت میکنم و با خودم میگم تو ورووجک چه جوری توی دل من جا شده بودی !؟ نگاهت میکنم و میگم میدونستی قراره من مامانت بشم !؟ بابایی بابات بشه !؟ نگاهت میکنم و از دیدنت سیر نمیشم ... از دیدن چشمهای براق و خوشگلت ... از دیدن تلالو نگاهت ... از دیدن دهان خوشگل و لب های نازت ... از دیدن دست و...
11 آذر 1391

اندر احوالات ماه پنجم ...

خوب دیگه غریبه و آشنا رو تشخیص میدی و کم کم داری غریبی کردن رو یاد میگیری ...      واسه آشناها میخندی و به غریبه ها اخم میکنی و دوست نداری توی بغلشون بمونی ... با دیدن بابایی ذوق میکنی ولی مامانی رو به هر کسی ترجیح میدی (حتی بابایی) !!!     خوب دیگه غریبه و آشنا رو تشخیص میدی و کم کم داری غریبی کردن رو یاد میگیری ... واسه آشناها میخندی و به غریبه ها اخم میکنی و دوست نداری توی بغلشون بمونی ... با دیدن بابایی ذوق میکنی ولی مامانی رو به هر کسی ترجیح میدی (حتی بابایی) !!! اگر سیر شده باشی یا شیر نخوای یا شیر توی شیشه ات تموم شده باشه میزنی زیر شیشه و پرتش میکنی ... دیگه کاملا سعی میکنی شیشه ات رو خود...
11 آذر 1391

گلچین عکس های چهار ماهگی ...

نود و پنج روزگی نود و پنج روزگی صد روزگی آماده برای یک گردش پاییزی میخوایم بریم مهمونی خوش تیپ مک کویین قربون اون تیپ کارگردانیت برم من ! خوشمزه است نه !؟ بدقلق توی تخت مشغول با آویز موزیکال کیان خان جدی خاله مریم ,ایششششششش با این لباس خریدنش ! کوچیک بود ,حیف !!! ...
15 آبان 1391

به بهانه چهار ماهگی ...

امروز وقتی از توی بغل خاله الهام دست هات رو باز کردی و یک کمی خیز برداشتی به سمت من که بغلت کنم فهمیدم دیگه واسه خودت حسابی مرد شدی و مامانت رو از بقیه تشخیص میدی ...   راستش رو بخوای روز ماهگرد چهار ماهگیت نتونستم برات بنویسم ,یعنی دوست ندارم این نوشته ها از سر وظیفه باشه ,دلم میخواد حرف های دلم رو برات بگم ... امروز وقتی از توی بغل خاله الهام دست هات رو باز کردی و یک کمی خیز برداشتی به سمت من که بغلت کنم فهمیدم دیگه واسه خودت حسابی مرد شدی و مامانت رو از بقیه تشخیص میدی ...   راستش رو بخوای روز ماهگرد چهار ماهگیت نتونستم برات بنویسم ,یعنی دوست ندارم این نوشته ها از سر وظیفه باشه ,دلم میخواد حرف های دلم رو برات بگم ...
15 آبان 1391

اندر احوالات ماه چهارم ...

دیگه داری شیطون میشی هااااااااااااااااااااا !   شیر هم که خوب نمیخوری ...   دکترت میگه از شدت کنجکاوی هر کاری رو به شیر خوردن ترجیح میدی ... فقط شب ها توی خواب میتونم بهت شیر بدم و شما هم کامل بخوری ...     دیگه داری شیطون میشی هااااااااااااااااااااا !  شیر هم که خوب نمیخوری ... دکترت میگه از شدت کنجکاوی هر کاری رو به شیر خوردن ترجیح میدی ... فقط شب ها توی خواب میتونم بهت شیر بدم و شما هم کامل بخوری ... یواش یواش داری سعی میکنه موقع شیر خوردن شیشه ات رو بگیری اما زود خسته میشی ... شیشه شیرت رو هم میشناسی ... از ابتدای چهار ماهگیت شب ها توی اتاق خودت میخوابی و من و بابایی هم پایین تختت روی ز...
15 آبان 1391

گلچین عکس های سه ماهگی ...

شصت و یک روزگی (عروسی خاله مصی ,بغل خاله فری) شصت و یک روزگی (عروسی خاله مصی ,بغل خاله فری) شصت و شش روزگی شصت و هفت روزگی شصت و هشت روزگی شصت و نه روزگی هفتاد و یک روزگی هفتاد و سه روزگی هفتاد و پنج روزگی هفتاد و هفت روزگی هفتاد و هشت روزگی هشتاد و یک روزگی هشتاد و هشت روزگی ,پارک با آنوشا 9 ماهه اینم خمیازه خواب آلود نود و دو روزگی نود و پنج روزگی   ...
14 مهر 1391

به بهانه سه ماهگی ...

این روزا ...   راستش رو بخوای این روزا دیگه دل کندن ازت واسم خیلی سخت شده پسرم ,حتی وقتی میخوابی هم دلم برات تنگ میشه ! واسه خنده هات که دیگه ارادی شدن و آدم رو سر شوق میارن ... واسه بغض کردنات وقتایی که دیر بغلت میکنم ... واسه دست و پا زدنات وقتایی که شیر میخوای ... واسه اصواتی که هنگام خواب مثل یک ملودی از خودت درمیاری ... واسه صحبت کردنات (با زبون بی زبونی ,به زبون آغو) ... واسه ... این روزا ...   راستش رو بخوای این روزا دیگه دل کندن ازت واسم خیلی سخت شده پسرم ,حتی وقتی میخوابی هم دلم برات تنگ میشه ! واسه خنده هات که دیگه ارادی شدن و آدم رو سر شوق میارن ... واسه بغض کردنات وقتایی که دیر بغلت میکنم ... ...
11 مهر 1391

اندر احوالات ماه سوم ...

به قول دکتر پروند (پزشک متخصصت) ماه سوم تولد نی نی ها ماه عسل مامانا و باباهاست ... دیگه خنده هات ارادی شدن ... بابایی و مامانی رو کاملا میشناسی و براشون ذوق میکنی ...   اون کولیک لعتنی هم بار و بندیلش رو بسته و کم کم داره میره ... یه شب هایی هم دیگه واست صدای سشوار نمیذاریم ...     به قول دکتر پروند (پزشک متخصصت) ماه سوم تولد نی نی ها ماه عسل مامانا و باباهاست ... دیگه خنده هات ارادی شدن ... بابایی و مامانی رو کاملا میشناسی و براشون ذوق میکنی ...   اون کولیک لعتنی هم بار و بندیلش رو بسته و کم کم داره میره ... یه شب هایی هم دیگه واست صدای سشوار نمیذاریم ... قطره "کولیک از" رو هم دیگه مرتب بهت نم...
11 مهر 1391