کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

به بهانه هشت ماهگی ...

چند روز پیش توی عروسی مهمونای میز بغلیمون یه بچه داشتن که خیلی کوچولو بود ... یه پسر کوچولو ... به خاله الهام گفتم :تو رو خدا برو بگیر بیارش ! وقتی خاله الهام آوردش و بغلش کردم دیدم وای چقدر سبکه !!! از مامانش پرسیدم :چند وقتشه !؟ گفت :دو ماه و نیم ... نمیدونی چه احساسی پیدا کردم !!! اصلا یادم نمی اومد اون روزای تو رو ,انگاری آدم وقتی بچه دار میشه دیگه به روز زندگی میکنه و هر روز آپ دیت میشه ...   به مامان نی نیه گفتم :پسر من هشت ماهشه و ماشاالله انقدر سنگینه که اصلا وزن پسر شما رو احساس نمیکنم ... چند روز پیش توی عروسی مهمونای میز بغلیمون یه بچه داشتن که خیلی کوچولو بود ... یه پسر کوچولو ... به خاله الهام گفتم :تو ...
11 اسفند 1391

اندر احوالات ماه هشتم ...

هر روز بهتر از دیروز ... قربونت برم !   قبلنا یک شی رو میتونستی توی دست هات نگه داری ,اما الان میتونی توی هر دستت یک شی نگه داری ... اگر دو تا شی جلو روت نگه داریم با هر دست به سمت درست دستی که شی توشه میری و برشون میداری ,هم زمان ... قبلنا فقط به تصویرت توی آینه با تعجب زل میزدی ,اما الان سعی میکنی تصویر توی آیینه رو بگیری ... خیار که میدیم دستت انقدر با لثه هات فشارش میدی که بنده خدا له میشه ... دست مامانی رو با لثه هات گاز میگیری ... هر روز بهتر از دیروز ... قبلنا یک شی رو میتونستی توی دست هات نگه داری ,اما الان میتونی توی هر دستت یک شی نگه داری ... اگر دو تا شی جلو روت نگه داریم با هر دست به سمت درست دستی که شی تو...
11 اسفند 1391

گلچین عکس های هفت ماهگی ...

قربون اون چشمای براق و اون نگاه نافذت ,عزیزم ... قربون اون چشمای براق و اون نگاه نافذت ,عزیزم ... ماااااااااا ,زمستونم میریم گردش ! مگه تو دختری با این جوراب شلواری خوشمل ؟ فضانورد مامان !!! خسته بعد از کلی بازی ... یک عدد خپل از حموم دراومده ! کیان سشوار کشیده ,فشن ! متعجب !!! بابااااااااااااااااااااا خوابالووووووووووو ! این که خوردنی نیست کههههه !؟ قربونت برم که با دیدن باباییت ریسه میری ! شیطون بلای ناز نازی !   ...
11 بهمن 1391

به بهانه هفت ماهگی ...

پریروز از جلوی آیینه رد میشدم که ایستادم و به خودم نگاه کردم ...   میخواستم ببینم چقدر به یک مادر شباهت پیدا کردم !؟   و متوجه شدم که علی رغم اینکه مثل همیشه دیگه ناخن هام سوهان کشیده  و مرتب نیست ,ابروهام کمی پر شده و موهام رو با کمی بی حوصله گی پشت سرم با یک کلیپس فیکس کردم اما برق نگاهم بیشتر از قبل شده ...   برق امیدواری و سر زندگی توی چشمام دویده ...   پریروز از جلوی آیینه رد میشدم که ایستادم و به خودم نگاه کردم ...   میخواستم ببینم چقدر به یک مادر شباهت پیدا کردم !؟   و متوجه شدم که علی رغم اینکه مثل همیشه دیگه ناخن هام سوهان کشیده  و مرتب نیست ,ابروهام کمی پر شده و موهام ر...
11 بهمن 1391

اندر احوالات ماه هفتم ...

خیلی ماه خوبی بود ماه هفتم ...   هنوز هم شما پسر خیلی خوبی هستی و مامانی رو اذیت نمیکنی ! انقدر آروم و سر به زیری که یه وقتایی دلم برای مظلومیتت میسوزه !    البته فقط هنوز لثه هات میخاره و بابتش اذیت میشی ,اما از دندون خبری نیست !!! دندونیت رو محکم گاز میزنی و میکشی به لثه هات و غرغر میکنی و یه وقتایی هم دست مامان رو میگیری و توی دهانت میکنی و به جای دندونی ازش استفاده میکنی ,منم لثه هات رو ماساژ میدم ... خیلی ماه خوبی بود ماه هفتم ...   هنوز هم شما پسر خیلی خوبی هستی و مامانی رو اذیت نمیکنی ! انقدر آروم و سر به زیری که یه وقتایی دلم برای مظلومیتت میسوزه !    البته فقط هنوز لثه ه...
11 بهمن 1391

گلچین عکس های شش ماهگی ...

کیان در آتلیه مامان کیان در آتلیه مامان وای جوجو داره کیانو میخوره !!! تولد خاله فری ,متعجب از فشفشه هااااااااا خسته از عکاسی مامان ,در حال نفس راحت کشیدن ... پسرم همه چیز رو میخواد بخوره ! غرغرو انقدر پوشوندن واقعا لازمه !؟ در حال تعویض لباس اینم وقتی کیان از چرت نیمروز بیدار شده و مامان رو ندیده !!! ...
11 دی 1391

به بهانه شش ماهگی ...

شش ماه از با تو بودن گذشت ,درست مثل برق و باد ... جلوی چشمهای من و بابایی قد میکشی و رشد میکنی و ثانیه ها رو برامون شادتر رقم میزنی ! لباس هات کوچکتر میشن و خودت بزرگتر ,دوستت دارم مرد کوچک من ! از ثانیه هایم مینویسم برای تو ... وقتی برای لحظاتی مشغول غیر از تو میشم و زمانی که برمیگردم به سمتت و میبینم ثانیه هاست خیره به من نگاه میکنی تا من متوجه بشم و به صورتم لبخند بزنی همونجا دنیا برام تموم میشه و همه چیز ارزش خودشون رو از دست میدن !   وقتی شب ها زمانی که توی آغوشم در خواب شیر میخوری و هم زمان با دست کوچیکت دنبال دهانم میگردی تا با انگشتات با لب هام بازی کنی دنیا همون یک لحظه میشه و تمام بی خوابی هام رنگ میبازن و تازه از ...
11 دی 1391

اندر احوالات ماه ششم ...

به نیمه سال اول زندگیت رسیدی و توی همین شش ماه من و بابایی رو عاشق و شیفته خودت کردی !     هر روز با دیدن شگفتی که توی اون روز برامون رقم میزنی ذوق زده تر از قبل میشیم !   دیگه با کمک مامانی میتونی بنشینی ... صورت مامان رو توی دست هات میگیری و سعی میکنی بینیم رو لیس بزنی ...   به نیمه سال اول زندگیت رسیدی و توی همین شش ماه من و بابایی رو عاشق و شیفته خودت کردی ! هر روز با دیدن شگفتی که توی اون روز برامون رقم میزنی ذوق زده تر از قبل میشیم ! اسم خودت رو دیگه کامل میشناسی و با شنیدن اسمت برمیگردی ... دیگه با کمک مامانی میتونی بنشینی و بعد هم خودت برای چند دقیقه خودت رو نگه میداری ... جیغ های بنفش میکشی...
11 دی 1391

گلچین عکس های پنج ماهگی ...

همون روزی که به من فهموندی از همین حالا حتی لباس هات رو هم خودت انتخاب میکنی ! همون روزی که به من فهموندی از همین الان حتی لباس هات رو هم خودت انتخاب میکنی ! آب دهان ,همچنان آویزان !!! در حال بازی با بابایی ... اینم  تماشای تلویزیون توی کریر به حالت صندلی ... کیان تیپ زده بره بیرون ,اخمالو !!! خوابیدی ,چه معصومانه ! دوربین رو که میبینی زل میزنی بهش !!! اینم صبح ها که خوش اخلاق از خواب بیدار میشی ... زمان تعویض نپیت با هر چی که دم دستت باشه بازی میکنی ! اینم عکس با کیک سالگرد ازدواج مامانی و بابایی ... ...
11 آذر 1391