کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین درخواست !

دیشب که نگذاشتی درست و درمون بخوابم ... انقدر غرغر و گاها گریه کردی که نصفه های شب آوردمت توی اتاق خودمون بین من و بابایی بخوابی ،پیش ما هم که اومدی تا صبح لنگ و لگد بود که نثار من و بابایی میشد ... هی به این باباییت میگم انقدر کباب دادن به این بچه اشتباهه هاااااااا ،ولی کو گوش شنوا !!! دیروز عصر که واسش کباب برگ درست کرده بودم کلی هم به شما داد ،البته من خودم هم به شما کباب میدم اما تکه های بزرگ که نتونی زیاد بخوری ! بگذریم ... تمام شب نخوابی و بد خوابیم رو صبح شما با اولین درخواست زبونیت جبران کردی ... صبح بیدار که شدم خواب آلود رفتم توی آشپزخونه و شما هم دنبالم عین جوجه اردک میومدی ،در همین حین چشمم به بابایی افتاد که برای فرا...
4 تير 1392

اولین بوس ...

امروز داشتم نماز میخوندم و طبق معمول زمانهایی که نماز میخونم شما دور و برم میچرخیدی و بازی میکردی و سعی داشتی ببینی که مهری رو که میگذارم زمین و روش سجده میکنم توی کدوم دستمه !!! البته جدیدا یه وقتایی هم میری زیر چادرم و من برای رکوع و سجده باید کلی صبر کنم ...   خلاصه ...   داشتم نماز عصر رو میخوندم ،رکعت دوم داشتم تشهد میگفتم که اومدی صورتم رو توی دستهات گرفتی و لپم رو بوسیدی و رفتی ... حیف که سر نماز بودم والا کلی میچلوندمت !!! البته بعد از نماز کلی چلوندمت و بوست کردم و قربون صدقه ات رفتم ،خودتم ذوق کرده بودی ... مرسی پسر مهربونم ! راستی جدیدا بیرون که میریم وقتی خسته میشی پاهات رو اینطوری میندازی روی دسته جلو...
31 خرداد 1392

اولین فست فود !

من خیلی به تغذیه شما اهمیت میدم ولی خواهشا امشب رو نادیده بگیر ...   خونه خاله فری که بودیم به خاله ها گفتم :من هوس پیتزا کردم ! آژانس گرفتیم و با خاله مریم و خاله فری رفتیم پیتزا پرپروک میدون پالیزی ... خیلی خوش گذشت ،هر چه قدر محاسبه کردم دیدم تا برگردیم خونه از زمان غذا خوردن شما گذشته و به توصیه خاله مریم از قسمت میانی مرغ سوخاری خاله فری که ادویه نداشت و کاملا پخته شده بود کمی بهت دادیم به اضافه سیب زمینی سرخ کرده که شما هم خیلی خوشت اومد ! نوش جونت ،ولی فکر نمیکنم حالا حالاهااااااا تکرار بشه ...  اینم توی رستوران نشسته روی میز در حال غذا خوردن به کمک مامان زهرا ! من خیلی به تغذیه شما اهمیت میدم ولی خواهشا امش...
24 خرداد 1392

اولین پایین اومدن از ارتفاع ...

امروز بعد از پست قبلی شما یه دو ساعتی خوابیدی و منم که خواب از سرم پریده بود یک کم وب گردی کردم و بعد هم بابایی اومد دنبالمون و رفتیم سایت تجمیع ... وای که من چقدر بدم میاد از این فضاهای ا-ن-ت-خ-ا-ب-ا-ت-ی ،احساس میکنم پره از آدمهای عقده ای ... بماند که موقع ر-ا-ی دادن با خانم سرپرست صندوق دعوام شد چون ایشون تشخیص دادن که بنده دارای شئونات رای دادن نیستم ! کی !؟ اونم من محجبه !!! حیف که نخواستم از موقعیت باباییت و عمو احمد اونجا استفاده کنم والا ... استغفرالله ،به گفتن چند تا تیکه بسنده کردم و تا آخر رای گیری با تنفر بهش نگاه کردم ! خلاصه ... بعد از دادن رای بابایی ما رسوند خونه خاله فری و رفت ... پریروزا که خونه خاله مریم ب...
24 خرداد 1392

اولین خم شدن ،برداشتن ،ایستادن ...

چند روزه که مدام تمرین میکنی ... وقتی ایستاده بودی خم میشدی تا یک شی رو از زمین برداری ،نمیتونستی و می افتادی زمین و ناراحت از نتونستن کلی جیغ می کشیدی ... اما امروز بعد از چند بار تمرین بالاخره تونستی اسباب بازیت رو از روی زمین برداری و بسیار هم خوشحال شدی ! حالا از اون موقع تا حالا مدام میخوای اشیای روی زمین رو برداری و اصلا هم وزنشون برات مهم نیست ،در بیشتر موارد هم موفق میشی ...   این روزا بابایی حسااااااااابی درگیر ا-ن-ت-خ-ا-ب-ا-ت و خیلی خونه نیست و شما هم بهونه اش رو میگیری ... دیشب با جمع خاله الهام اینا شام رفتیم بیرون ،شما کلی غرغر کردی و به من هم خیلی خوش نگذشت چون باباییت نبود ،کلا بدون باباییت دوست ندارم جایی برم...
24 خرداد 1392

برای اولین بار خودم میخورم !

دیگه داری کاملا مستقل میشی عمر مامان ! امروز شروع کردی به خودت غذا خوردن و فقط غذایی رو میخوردی که با دست خودت میرفت به سمت دهانت و اصلا دهانت رو برای قاشق مامان باز نمیکردی ... انقدر بامزه دونه های برنج رو توی دهانت میگذاشتی که دلم میخواست دستهای تپل کوچولوت رو قورت بدم ! نوش جونت مامان ... ...
23 خرداد 1392

اولین بلند شدن از زمین ...

کیان هر روز خودکفا تر از دیروز ...   امروز دیگه رسما خودت دستت رو روی زمین گذاشتی و یا علی بلند شدی ! البته دیگه داره کم کم مجموعه شیطونیای شما تکمیل میشه ... میری توی کابینتا ،یه چیزی برمیداری و به سرعت میدوی که ازت نگیریمش ... سعی داری هر طوری شده طعم دمپایی های سرویس بهداشتی ها رو بچشی ... اتاقت رو کلی بهم میریزی ... و ... برای دندون نیشت هم که کلی اذیت میشی و اذیت میکنی ! جدیدا شبها از ۱۲ شب میخوابی تا ۴ و ۴ بیدار میشی غرغر میکنی و شیر میخوری و دوباره میخوابی تا ۸ و ۸ هم بیدار میشی غرغر میکنی شیر میخوری تا ۱۰ که بیدار شی ... این روزا به خاطر این نوع خوابیدنت من هم نمیتونم خوب بخوابم و کلی کلافه ام !!! پریروز خو...
21 خرداد 1392

اولین داد مامان ...

خیلی ازت عذرخواهی کردم اما نمیدونم توی این سن معنی عذرخواهی رو میفهمی یا نه !؟   توی چشمهات زل زدم و بهت گفتم غلط کردم ولی باز هم نفهمیدم که درکم کردی یا نه !؟ میدونی من کلا خیلی آدم صبوریم عزیزم ولی خوب یه وقتایی هم یه رفتارهایی ناخواسته از آدم سر میزنه که بابتش برای همیشه پشیمون میشه ! امروز خونه خاله فری بودیم ،خیلی شلوغ بود !!! از یک طرف سر و صدای امیرعلی و امیرمهدی کلافه م کرده بود ،از طرف دیگه موهام زیر دست خاله الی که داشت رنگشون میکرد شدیدا کشیده میشدن ،شما هم مدام جیغ میکشیدی و خاله راضیه هم باهام حرف میزد ...   نمیدونم چی شد !؟ دیدم شما جلوم ایستادی و یک بند جیغ میکشی ،منم یهویی با صدای بلند داد مانند بهت ...
11 خرداد 1392

نشستن !

امروز موفق شدی برای اولین بار توی ده ماه و بیست و چهار روزگی از حالت خوابیده بلند شی و بنشینی ... دفعه اولی که بلند شدی رو ندیدم ,رفته بودم دستشویی که اومدم بیرون و دیدم از حالت دمر به حالت نشسته تغییر موقعیت دادی ,اولش یه خورده تعجب کردم و بعد هم فکر کردم شاید اصلا دمر نبودی ... ولی بعد از ظهر دیدم که وقتی دمر خوابیدی یواش یواش باسنت رو میدی عقب تا بیای روی زانوت و بعد هم کم کم مینشینی ...   خیلی خوشم اومد ,پسرک باهوش من !
5 خرداد 1392